نگاهی به ساختار اجتماعی اندیشه مولوی در مثنوی 3
مولانا در پرتو همین
نگرش واقعگرایانه به تحلیل روانشناختی قضاوت انسان میپردازد و مواضع آسیبشناسی
قضاوت را بیان میدارد.از دیدگاه مولانا، قضاوتهای ما ریشه در حب و بغض ما دارند و
کمتر اتفاق میافتد که امور و حوادث را خارج از زاویه حب و بغض مورد قضاوت قرار دهیم.انسانها،
آینه یکدیگرند؛هر کس عکس خود را در آینه میبیند.اگر یوسف با همه حسن و جمالی که دارد
در چشم برادرانش گرگ مینمایاند، به جهت حسادتی است که روح آنها را تسخیر کرده و رستنگاه
قضاوت و ارزیابی آنها قرار گرفته است.اگر پسری پدر خود را مانند سگ میبیند:آن پدر
سگ نیست تأثیر جفاست.وقتی که یخهای جفا ذوب شد و پدر با پسر صلح کرد و سگپنداری از
میدان قضاوت پسر خارج گشت آنگاه بابا، محبوب دل فرزند میگردد.بنابراین هرگاه نیک بنگریم،
درمییابیم که بسیاری از قضاوتهای ما که براساس آن دیگرانی را به دشنام و اتهام میبندیم،
نشأت گرفته از ذهن و ظن ما هستند و هرگاه به قول هوسرل پدیدارشناس آلمانی پیشفرضها
و پیشداوریها را با تکیه بر اصل تعلیق پدیداری( ehcopE )بین الهلالین قرار دهیم و ذهن خود را
از رسوبات تعینات لایروبی کنیم، هوای دل آفتابی میشود و لایههای منجمد و شکن در شکن
قساوت یکی از دیگری ذوب و تودههای متراکم ابر در منتهی الیه حاشیه آسمان بایگانی میشوند.
این فصل از مقاله
را با ذکر نمونههایی از ابیات دفترهای مثنوی که به تحلیل رفتارهای اجتماعی و روابط
انسانی، اشعار دارند به پایان میبریم.
1.4.تحلیل کنشهاو
گرایشها
(تأویل انگیزههای
سودپرستانه و پراگماتیستی برای رفتارهای اجتماعی).
دست کی جنبد به ایثار
و عمل
تا نبیند داده را
جانش بدل
تا نبیند کودکی ک
سیب هست
او پیاز گنده را
ندهد ز دست
این همه بازار بر
بوی غرض
بر دکانی شسته بر
بوی عوض
صد متاع خوب عرضه
میکنند
و اندرون دل عوضها
میتنند
یک سلامی نشنوی ای
مرد دین
که نگیرد آخرت آن
آستین
بیطمع نشیندهام
از خاص و عام
من سلامی ای برادر
و السلام
(مثنوی،
61-3353)
2.4.آسیبشناسی قضاوت
ای بسا ظلمی که بینی
در کسان
خوی تو باشد در ایشان
ای فلان
آن تویی وان زخم
بر خود میزنی
بر خود آندم تار
لعنت میتنی
(همان، 30-1328)
با پدر از تو جفایی
میرود
آن پدر در چشم تو
سگ میشود
آن پدر سگ نیست تأثیر
جفاست
که چنان رحمت نظر
را سگ نماست
گرگ میدیدند یوسف
را به چشم
چون که اخوان را
حسد میبود و خشم
(همان، 59-3256)
3.4.تحلیل تمثیلی
گزافهگویی
این زبان چون سنگ
و فم آهن وش است
و آنچه بجهد از زبان
آن آتش است
سنگ و آهن را مزن
بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه
از روی لاف
(همان، 4-1603)
4.4.تحلیل ضرورت
تقیه
دانه باشی مرغکانت
بر چنند
غنچه باشی کودکانت
بر کنند
دانه پنهان کن به
کلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه
بام شو
هر که داد او حسن
خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او
رو نهاد
چشمها و خشمها
و اشکها
بر سرش ریزد چو آب
از مشکها
دشمنان او را غیرت
میدرند
دوستان هم روزگارش
میبرند
(مثنوی،
47-1843)
5.4.تحلیل رفتارهای
غریزی انسان
(انسان وقتی که گرسنه
است مانند سگ است، و وقتی که سیر است، مانند مردار؛پس چگونه میتواند با شیران همتگی
کند):
چون گرسنه میشودی
سگ میشوی
تند و بد پیوند و
بد رگ میشوی
چون شدی تو سیر مرداری
میشوی
بیخبر بیپا چو
دیواری شدی
پس دمی مردار و دیگر
دم سگی
چون کنی در راه شیران
خوش تگی
(همان، 88-2886)
6.4.تحلیل تکفیر
خویش بین چون از
کسی جرمی بدید
آتشی در وی ز دوزخ
شد پدید
حمیت دین خواند او
آن کبر را
ننگرد در خویش نفس
گبر را
7.4.تحلیل ناسپاسی
مردم
قصه مردی که افعی
از کنارش میگذشت ولی او آن افعی را نمیدید؛مرد دیگری که آن صحنه را میدید، فریاد
کشید تا مرد غافل را آگاه کند؛اما مرد غافل به جای سپاس، با آن مرد، از در پرخاش در
آمد و گفت:خاموش باش و عیشم را منغص مکن.افعی به مرد غافل نزدیک شد و او را نیش زد.مارگزیده
در حالی که از درد به خود میپیچید، روی به آن مرد کرد و گفت:چرا گریبان ندریدی و مرا
از این خطر آگاه نکردی؟آن مرد در جوابش:
گفت من کردم جوانمردی
و پند
تا رهانم مر ترا
زین خشک بند
از لئیمی حق آن نشناختی
مایه ایذاء و طغیان
ساختی
این بود خوی لئیمان
دنی
بد کند با تو چو
نیکویی کنی
(مثنوی، 80-978)
8.4.خرافهزدایی
(تحلیل و تأویل خرافهستیزانه
عملکرد انسان و انتساب صلاح و فساد فرد به عملکردش و مردود داشتن انتساب آن به بخت
و اقبال و گردش روزگار):
الف:
چون بکری جو نروید
غیرجو
قرض تو کردی ز که
خواهد گرو
جرم خود را بر کسی
دیگر منه
هوش و گوش خود بدین
پاداش ده
جرم بر خود نه که
تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق
کن آشتی
رنج را باشد سبب
بد کردنی
بد ز فعل خود شناس
از بخت نی
آن نظر در بخت چشم
احول کند
کلب را کهدانی و
کاهل کند
متهم کن نفس خود
را ای فتی
متهم کم کن جزاء
و عدل را
(همان، 35-430)
ب:
باد بر تخت سلیمان
رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا
کژ مغژ
باد هم گفت ای سلیمان
کژ مرو
ور روی کژ از کژم
خشمین مشو
(همان، 99-1898)
ج:
در فتاد اندر چهی
کو کنده بود
زان که ظلمش در سرش
آینده بود
ای که تو از جاه
ظلمی میکنی
دان که بهر خویش
چاهی میکنی
(همان، 1320-1317)
گذار از صورت به
معنی شوریدگی و دلبردگی، هرگاه، به صورت بستر و زمینه حرکت، نمود داشته باشد، حرکت
هدفدار را گرم و سر زنده نگه میدارد و رفتار اجتماعی را تهذیب و عزم و اراده را منقح
و استوار میسازد اما اگر، شوریدگی، پیش درآمد فرنقتگی شود، ذوق شدن مبدل به خلسه ماندن
و شوق پرواز، تبدیل، به وسوسه دانه و دام میشود.آنگاه عکس مهرویان بستان خدا، دام
اولیاء میگردد و تماشای سدره و طوبی، دل را از توجه به قامت یار باز میدارد.در چنین
موقعیتی، هنر، دشمن پنهان صاحب هنر میگردد، چنان که آب و رنگ چهره زرگر سمرقندی شوکران
جانش میشود، نافه مشک افشان، تیغ خونافشان گلوی آهو میگردد، استخوان پیل در دست
پیلبان، عمود آهنین میشود تا با ان مغز سر پیل را بیاشوبد و پوست روباه مسلخ زندگیاش
میشود و در یک کلمه، زیبایی، هنر قتاله میگردد و مقتول، وقتی که پر خویش را در کنار
تیر دلدوز دید:
گفتا ز که نالیم
که از ماست که بر ماست:
آن نمیبینی که هر
سو صد بلا
سوی من آید پی این
بالها
ای بسا صیاد ی رحمت
مدام
بهر این پرها نهد
هر سوی دام
چند تیرانداز بهر
بالها
تیر سوی من کشید
اندر هوا
اختیار آن را نکو
باشد که او
مالک خود باشد اندر
اتقوا
لیک بر من پر زیبا
دشمنی است
چون که از جلوهگری
صبریم نیست
لوهگاه و اختیارم
آن پر است
بر کنم پر را که
در قصد سراست
همچو طفلم یا چو
مست اندر فتن
نیست لایق تیغ اندر
دست من
(همان،
653/652/651/650/645/644/643)
گاه نیز زیبایی و
هنر به منزله استتار زهر در عسل و مزبله در سبزه است.در چنین موقعیتی، حکومت شیطانی
در خاتم سلیمانی پنهان میشود و دیو با سرقت نام سلیمان بر سریر سلطنت تکیه میزند:
دیو گر خود را سلیمان
نام کرد
ملک برد و مملکت
آرام کرد
نام خود کرده سلیمان
نبی
روی پوشی میکند
بر هر صبی
(مثنوی،
1285/1266)
غل و زنجیر در جستجوی
پاها و گردنها، به صورت طوق زرین نمودار میشود و با درخشش آفتابی خود چشمها را خیره
و قلبها را تیره میکند.
طوق زرین و حمایل
بین هله
غل و زنجیری شده
است و سلسله
و به تعبیر قرآن
کریم، باطل لباس حق میپوشد تا حق را کتمان کند(آیه 42 سوره بقره).
در این میان، آخربینان،
زنجیر اسارت را طوق زرین میپندارند و دیو را سلیمان انگارند.اما آخربینان، صورت و
لقب و نام را پشت سر میگذارند تا به معنی برسند
هر که آخر بینتر
او مسعودتر
هر که آخر بینتر
او مطرودتر
(مثنوی، 1615)
آنان که نفسی زلال
چون باران و سلوکی دراک چون فرشتگان ندارند، اگر به اسم اعظم نیز دست یابند به جای
آن که مرده را زنده کنند، خود به پنجه مرگ دریده میشوند و آنان که مستعد نظر نیستند
اگر به جام جم نیز دست یابند سودی از آن نمیبرند.آنان اگر ذوالفقار حیدر را هم به
ارث برده باشند، چون بازوان اسد اللهی ندارند، ذوالفقار به کارشان نخواهد آمد و اگر
تبر ابراهیم را هم بدوش داشته باشند، اما بت درون خود را به آتش نیفکنند عنوان بتشکنی
به آنها اطلاق نخواهد شد.اما آخربینانی که در تموز گرم، دی و در شعاع شمس فی(سایه)را
دیدهاند و از صورت به معنی رسیدهاند و از تنگنای قول به گستراک عمل پای نهادهاند
و به قول نیما یوشیج، به آنچنان ملکهای از آزادگی دست یافتهاند که:در شب سرد زمستان
کوره خورشید همچون کوره گرم اجاقشان نمیسوزد، قادرند از تیغ چوبین ذوالفقار بسازند:
گر دلبلت هست اندر
فعل آر
تیغ چوبین را بدان
کن ذوالفقار
(همان، 2508) آخربینان،
شکم به کاه و جو میسپارند و آخربینان دل به نور حق، و در نتیجه:
هر که کاه و جو خورد
قربان شود
هر که نور حق خورد
قرآن شود
(همان، 2480)
آخربینان به روندگان
خایف درس رشادت میدهند اما خود از ترس، بند بند استخوانشان میلرزد، به دیگران درس
توکل میدهند اما خود در افزونطلبی و دنیاخواهی طرفهترین نیرنگها را به کار میبندند
و پشه را در هوا رگ میزنند:
خایفان را را کردی
دلیر
از همه لرزانتری
تو زیر زیر
بر همه درس توکل
میکنی
در هوا تو پشه را
رگ میزنی
(همان،
2511-2510)
یادداشتها
1.آیه 21، سوره حجر
2.دفتر دوم مثنوی
معنوی، مقدمه منثور.
3.قرآن کریم، سوره
آل عمران، آیه 59.
4.قرآن کریم، سوره
قصص، آی
5.لایلدغ المومن
من جحر واحد مرتین(مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود)
منابع
قرآن مجید
آزاد ارمکی، تقی.(1375).اندیشههای
اجتماعی متفکران مسلمان، تهران:مؤسسه نشر جهاد.
.(1375).نظریه در
جامعهشناسی، تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
.(1376).نظریههای
جامعهشناسی، تهران:سروش.
پاپکین، ریچارد.(1369).کلیات
فلسفه، ترجمه سید جلال الدین، مجتبوی، تهران:چاپ ششم.
توسلی، غلامعباس.(بیتا).نظریههای
جامعهشناسی، تهران:سمت.
دیچز، دیوید.(بیتا).شیوههای
نقد ادبی، ترجمه غلامحسین یوسفی و صدقیانی، تهران:انتشارات علمی، .
راوندی، مرتضی.(1354).تاریخ
اجتماعی ایران، تهران:امیر کبیر.
سجادی، سید جعفر.(1362).فرهنگ
معارف اسلامی، تهران:بنگاه مؤلفان و مترجمان ایران.
شهیدی، سید جعفر.(1373).نهج
البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، تهران:انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم.
کوئن، بروس.(1373).مبانی
جامعهشناسی، ترجمه غلام عباس توسلی و رضا فاضل، تهران:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم
انسانی، چاپ سوم.
مولوی، جلال الدین.(1369).فیه
مافیه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران:امیر کبیر، چاپ ششم.
.(1369).مثنوی معنوی،
تصحیح دکتر محمد استعلامی، تهران:زوار.
+ نوشته شده در بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۳ ب.ظ توسط شربتی
|