عنوان مقاله: نگاهی به ساختار اجتماعی اندیشه مولوی در مثنوی چکیده در این مقاله پس از ارائه تعاریف مفهومی و مقایسه‏ای ابعاد مختلف اندیشه، حوزه‏های متنوع اندیشه اجتماعی مولوی در سه مورد محور کلی طبقه‏بندی و تحلیل شواهد و قرائن هر یک از آن‏ها، از دفترهای شش‏گانه مثنوی ذکر شده است، طرح اجمالی مقاله حاضر به شرح زیر است: 1.اندیشه اجتماعی در عرصه شناخت 1.1.تحلیل و مدارا 2.1.نیرنگ‏شناسی 3.1.بینش روان‏شناختی 4.1.کاربردشناسی 2.اندیشه اجتماعی در عرصه نقد اجتماعی 1.2.نکوهش زراندوزان و چاپلوسان 2.2.نقد ریاست و حکومت 3.2.نقد مشورت با نااهلان 3.تحلیل رفتارهای اجتماعی 1.3.تحلیل و تعلیل کنش‏ها و گرایش‏ها 2.3.آسیب‏شناسی قضاوت 3.3.تحلیل تمثیلی گزافه‏گویی 4.3.خرافه‏ستیزی(تحلیل و تأویل منطقی عملکرد انسان و انتساب صلاح و فساد انسان به خود وی و مردود دانستن انتساب فرافکنانه عملکرد انسان به بخت و اقبال و گردش روزگار). 5.3.تحلیل عواقب و عقبات ظلم 6.3.تحلیل ضرورت تقیه 7.3.تحلیل رفتارهای غریزی انسان 8.3.تحلیل تکفیر 9.3.تحلیل ناسپاسی مردم واژه‏های کلیدی:1.اندیشه 2.اخلاق 3.اصلاح 4.فلسفه 5.تحلیل. 1.مقدمه مراد از اندیشه(نظر، نظریه)، اندیشیدن براساس اندازه و مقیاس(فرهنگ معین)و محصول طبیعی و فرایند شده آن، فرضیه‏هایی است که متغیرها یا علت‏ها و معلول‏های آن، عینی، غیرانتزاعی، کمی و قیاسی باشند سماعی.هرچه درجه عینیت و غیرانتزاعی بودن عناصر فرضیه، ملموس‏تر باشد، آن فرضیه واقعی‏تر و مقبول‏تر است. به عبارت دیگر اندیشمند(محقق)امر تحقیق و تفکر علمی را، با ساختن فرضیه‏ها شروع می‏کند و در روند تحقیق می‏کوشد که به کشف روابط معنی‏دار بین ارکان فرضیه یعنی متغیرها( selbairaV )توفیق یابد.اگر به کشف این روابط نائل شد، آن‏گاه فرضیه به مرتبه نظریه ارتقاء می‏یابد و می‏تواند، خود، مأخذ پژوهش‏های دیگر شود.بنابراین می‏توان گفت که تولید اندیشه اجتماعی، ساختار استقراریی دارد و آنگاه که مأخذ اندیشه‏سازی‏های بعدی پژوهندگان قرار می‏گیرد، وارد قلمرو قیاس می‏شود. امام فخر رازی گوید:نظرها ترتیب امور تصدیقی است برای نیل به تصدیقات(سجادی:1363).   بنابراین، عناصر تشکیل‏دهنده اندیشه(نظریه)، امور تصدیقی(احکام مبتنی بر تصورات)است:نه امور بدیهی یعنی معارف بی‏نیاز از تأمل و فکر و استدلال.اندیشه(نظریه)اجتماعی، قلمرو شمول متنوعی دارد و در همه حوزه‏های دانش بشری، اعم از علوم انسانی و تجربی قابل کاربرد است، از جمله:اندیشه سیاسی، اندیشه ادبی، اندیشه فلسفی، اندیشه دینی و...اندیشه در نگرشی دیگر، حاصل گره‏خوردگی و درهم‏تنیدگی تجربه و تفکر است.قرآن کریم صاحبان اندیشه ناب را صاحبان خرد لقب می‏نهد و در کنار راسخون فی العلم که شایستگی تأویل متشابهات قرآن را دارند قرار می‏دهد(سوره آل عمران، آیه 7).از دیدگاه قرآن کریم، همچنین صاحبان خردناب کسانی هستند که در آفرینش آسمان و زمین و از پی هم آمدن شب و روز، نشانه‏های خدا را می‏بینند و از طریق تعمق و تأمل در ساختار اجزاء آفرینش، به کشف روابط معنادار بین آفریده و آفریننده نائل می‏آیند(سوره آل عمران، آیه 19). اندیشه در سیره معصومین نیز از جایگاه ارجمندی برخوردار است تا جائی که فضیلت یک ساعت تفکر کردن، از هفتاد سال عبادت کردن، بیشتر ارزیابی می‏شود.در فلسفه غرب، گرچه جمله معروف من می‏اندیشم پس هستم، به نام دکارت ثبت شده است، اما اگر نیک بنگریم، اساس این کلمه قصار را در مثنوی مولوی می‏یابیم، زیرا پیش از دکارت، این مولوی بود که موجودیت و هستن انسان را قائم به اندیشه می‏داند و می‏گوید: ای برادر تو همه اندیشه‏ای مابقی تو استخوان و ریشه‏ای اندیشه اجتماعی در فلسفه افلاطون، مبتنی بر اعتدال است و از آن به فضیلت تعبیر می‏شود.برای نمونه، تهور و جبن نمودهایی از زیاده‏روی و کندروی می‏باشند و اندازه میانه این دو، که شجاعت است، فضیلت محسوب می‏شود. اندیشه اجتماعی در فلسفه اخلاق ارسطو بر پایه اعتدال هر یک از قوای سه‏گانه شهویه و غضبیه و عاقله است.در فلسفه اخلاق رواقیان، اندیشه اجتماعی از ارجاع امور به تقدیر و سازگاری با وضع موجود نشأت می‏گیرد(کلیات فلسفه، 29، 15، 10:1369). موضوع اندیشه اجتماعی، ساختار روابط کنش‏های اجتماعی و نمادها و نمایه‏های آن(گروه‏های اجتماعی، نهادهای اجتماعی، قشرهای اجتماعی، سازمان‏های اجتماعی، فرهنگ‏ها و خرده فرهنگ‏ها و...)می‏باشد.خاستگاه اندیشه اجتماعی(برداشت)نظریه‏پرداز و زمینه تولید آن«واقعیات موجود»در«حیات اجتماعی»و عناصر مشکله آن:یعنی «نظم، منطق، توصیف و تبیین»است که این عناصر، کلیت نظریه را به صورت ساختار و پیوستاری قابل قبول در می‏آورند، در نتیجه گفته‏اند:نظریه برداشتی است منظم، منطقی، توصیفی و تبیین‏کننده که با واقعیات اجتماعی پیوسته است و به بیان چرایی و چگونگی حیات جمعی می‏پردازد(ارمکی، 16:1376).در تعریفی دیگر گفته‏اند:نظریه، هم نگری جامع قضایای متعدد، در قالب یک مجموعه به هم پیوسته و منطقی است و به کمک آن می‏توان، برخی از پدیده‏ها را تبیین کرد(توسلی، 25:بی‏تا). نظریه اجتماعی محصول فرایند تفکر اجتماعی است و تفکر اجتماعی، در طول حیات انسان، به صورت‏های گوناگون وجود داشته و در هر دوره‏ای به نامی خوانده شده و به رنگی در آمده است...و درهرحال، علمای این علم به دنبال شناخت حیات اجتماعی بشر بوده‏اند(ارمکی، 20:1376). بین اندیشه اجتماعی و اخلاق اجتماعی، علی رغم مشابهت‏های دو جانبه، وجوه افتراق برجسته‏ای وجود دارد. خاستگاه اخلاق، عرف و فرهنگ و مواریث ملی و دینی است که نسل به نسل و سینه به سینه، در خودآگاه جامعه، نهادینه می‏شود.اما اندیشه، زاده فکر و کنش‏های حسی و تجربی و ثمره سلوک معرفت شناختی و محصول خردورزی دانایان و فرهیختگان است.خاستگاه اخلاق، ارزش‏ها و آرمان‏ها است و آبش‏خور اندیشه اجتماعی واقعیات موجود. آرمان‏ها و ارزش‏های اخلاقی، از جنس ذهنیات و موهومات نیستند؛بلکه از متن حیات طیبه نشأت می‏گیرند و در زمره واقعیات متعالی‏اند که در روند گسست بین فرهنگ سنتی و فرهنگ صنعتی-با دریغ بسیار-حضورشان در جوامع بشری کمرنگ‏تر می‏شود. اندیشه اجتماعی، به نظرها و نظریه‏های اطلاق می‏شود که از فکر دانایان نشأت می‏گیرد، نه از عرف عام و اندیشه‏پرداز، مخاطبان را در برقراری روابط انسانی و مناسبات و ارتباطات اجتماعی، به رعایت دستاوردهای اندیشه اجتماعی توصیه می‏کند. گاهی نظریه‏های برخاسته از اندیشه اجتماعی، با باورداشت‏های اخلاقی متعارض می‏شوند برای نمونه نظریه اجتماعی پراگماتیسم( msitamgarP )که اصالت هر عملی را در سودمندی آن می‏داند، با اخلاق اجتماعی کانت که از وجدان عمومی جامعه نشأت گرفته و نیت پاک و حس تکلیف را معیار ارزیابی اعمال می‏داند، مغایرت دارد. ره‏آورد انسان شناختی تفکر و مولانا را، به اعتباری می‏توان، از دو خاستگاه منبعث دانست: 1.بایدها و نبایدهایی که از خاستگاه عرف اجتماعی و فرهنگ عمومی نشأت می‏گیرد و از آن به اخلاق تعبیر می‏شود. 2.بایدها و نبایدهایی که از فکر و تجربه و روانشناسی اجتماعی مولانا سرچشمه می‏گیرد و از آن به اندیشه اجتماعی تعبیر می‏شود. اندیشه اجتماعی مولوی، آنگاه که معطوف به انسان«بما هو انسان»می‏شود، کمال‏گرا و ستایش‏گرا است.او انسان را مانند قرآن و عصای موسی و نفس عیسی، مجموعه‏ای از حقایق متعالی و رمز اندر رمز می‏داند:مرغ باغ ملکوتش می‏خواند که چند روزی در کنده و زنجیر تن گرفتار آمده است:اما آنگاه که انسان را در موجودیت اجتماعی‏اش مورد ارزیابی قرار می‏دهد، او را موجود مسخ شده‏ای می‏یابد که از فطرت و جبلّت قدسی و عرشی خود خارج شده و به صورت دیو و دد و گرگ آدمخوار، درآمده و جواب خوبی را با بدی می‏دهد. 2.نگاهی به اندیشه(نظریه)اجتماعی در مثنوی معنوی اندیشه اجتماعی مولانا را، به اعتباری می‏توان، به دو بخش تقسیم کرد.نخست آن بخش از دیدگاه‏ها و نگرش‏هایی که جهت‏گیری آرمان‏گرایانه دارد و انسان‏آرمانی و مدینه فاضله(آرمان شهر)را ترسیم می‏کند:یعنی مدینه و جامعه‏ای که مولانا برای مصور ساختن آن‏ها از تعبیرات نمادینی همچون دریا، بالا، مطلع شمس، نیستان، باغ ملکوت و...کمک می‏گیرد.این آرمان شهر، جامعه‏ای ورای وضع موجود و حتی دارای طبیعتی است، ورای طبیعت موجود. جامعه مدنی مولانا جامعه‏ای است، اثیری که با گرته‏برداری از دنیای مثالی و با تکیه بر آیه کریمه«ان من شی‏ء الا عندنا خزاینه و ماننزله الا بقدر معلوم»(حجر:21)، باز پروری و بازآفرینی شده است.   در مدینه آرمانی مولانا، مواد و مصالح و عناصر طبیعت و جامعه، نه براساس واقعیات موجود، بلکه آنگونه که مولانا می‏خواسته است با هم ترکیب‏شده و آرمان شهر مولانا را تشکیل داده است.انسان‏آرمانی مولانا نیز انسانی است آراسته به همه فصیلیت‏ها و منزه از همه رذیلت‏ها.مولانا در نگاه آرمان‏گرایانه، آنچه که می‏بیند، دیو و دد و همراهان سست عنصر است و آنچه که می‏خواهد، شیر خدا و رستم دستان.او این حقیقت تلخ را باور کرده است که انسان مورد جستجو و مورد آرزویش، یافت می‏نشود، زیرا دیگران نیز در طلبش روزان و شبان را در نوردیده و سرانجام دست از جستجو کشیده و جز غبار راه، دست‏آوردی نداشته‏اند، اما مولانا با این همه دست از طلب نمی‏دارد و چراغ دستان انسان پژوه وی، خاموش نمی‏گردد و به منکران انسان اثیری و مبلغان شکست جستجو پاسخ می‏دهد؛پس:آنچه یافت می‏نشود آنم آرزوست. انسان‏آرمانی مولانا با جارویی جاودانه و حیرت برانگیز، به امر دوست، دریا را غبار می‏روبد، سجده بی‏ساجد اقامه می‏کند، گردن به شمشیر دوست می‏سپارد تا از هر رگ بریده‏اش صد هزار چراغ بروید. حلقه‏های اتصال جامعه‏ای که مولانا از آن سخن می‏گوید، چه جامعه‏آرمانی و چه جامعه واقع‏گرا، عشق و «حکمت»است.عشقی که از دل می‏جوشد و مرده را زنده، گریه را خنده و هشیار عافیت جوی را سرمشت شوریده و مجنون زنجیر گسلنده می‏کند و حکمتی که از سر می‏جوشد و ریشه در اندیشه دارد و ودیعه‏های الهی است که هر کس باید به قدر سعه وجودی خود آنرا چشد که؛من لم یذق لم یدر.مولانا ضرورت حیازت حکمت را در مقدمه منثور دفتر دوم مثنوی به شیواترین اسلوب تبیین کرده است.جامعه تهی از حکمت، به جنازه‏ای می‏ماند که اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن، قادر به ایجاد ارتباط با طبیعت نیست و بر او، نمرده باید نماز جنازه گزارد؛زیرا که زندگی، عبارت از برقراری ارتباط با طبیعت است و مرگ عبارت از قطع ارتباط با طبیعت.حکمت مانند آب در خاک است برای تهیه کلوخ و به منزله افسار است بر بینی شتر.مقدار تمتع هر انسان از موهبت حکمت به وسعت مشرب و مرتبت ظرفیت او بستگی دارد.آنان که در مرتبه ارضی و سماوی(مرتبه مادی)فرو مانده‏اند در تمتع از حکمت، ظرفیتی محدود دارند زیرا آسمان و زمین(عالم ناسوت)با همه وسعت و بی‏کرانگی، میزان‏پذیر است:والسماء رفعها و وضع المیزان؛اما آنان که به مرتبه(نور الهی)رسیده‏اند، مستعد استغراق در حکمت بی‏حساب و مشمول آیه یرزق من یشاء بغیر حساب هستند. 2 فر و شکوه و فربهی دل، قائم به چریدن در مرغزار حکمت است: کار خود کن روزی حکمت بچر تا شود فربه دل با کر و فر حکمت قرینه«حیات»است؛پس جان را خاطر خواه خود کرده است؛همچنان که باغ و راغ نقوش«ناپایدار» هستی‏اند پس«تن»را به دنبال خود می‏کشانند: میل جان در حکمت است و در علوم میل تن در باغ و راغ است و کروم با این همه، حکمت، در هر بیغوله‏ای علم استقرار برنمی‏افرازد، بلکه جایگاه شایسته خود را طلب می‏کند.قند حکمت را با ذائقه زاغ و زغن مجالستی نیست؛همچنان که باغ و راغ را با ذائقه کرم سرگین: قند حکمت از کجا زاع از کجا کرم سرگین از کجا باغ از کجا چاک نادانی رفو نپذیرد و خاک نادانی تخم حکمت را بر نتابد و به بار نمی‏نشاند: چاک حمق و جهل نپذیرد رفو تخم حکمت کم دهش‏ای پند گو بخش دیگر اندیشه اجتماعی مولانا، مأخوذ از روابط اجتماعی موجود(وضع موجود)است که می‏توان از آن به رئالیسم اجتماعی تعبیر کرد.رستنگاه این بخش از اندیشه اجتماعی مولانا، بایدها ونبایدهای واقع‏گرایانه جامعه است و مولانا آن‏ها را در قالب نظریه‏های اجتماعی، برای اصلاح ساختار اجتماعی موجود و هنجارمند کردن و ضابطه‏مند ساختن روابط انسانی بیان داشته است.در این مقاله، به نمونه‏هایی از این‏گونه دیدگاه‏های مولانا، براساس روش طبقه‏بندی مفهومی، اشاره می‏شود. 1.2.تحمل و مدارا یکی از مبانی روش‏شناسی عرفان اجتماعی مولانا، مقوله اجتماعی تحمل و مداراست.تحمل و مدارا جزئی از فرهنگ روابط انسانی است و نقش کارساز، در ثبات و آرامش جامعه دارد.بنا به نص صریح قرآن مجید، یکی از رموز موفقیت پیامبر اسلام، در توسعه و تعمیق و نهادینه کردن تفکر اسلامی، خویشتنداری و مدارا و اجتناب از خشونت و ترش‏رویی، در ابلاغ و تبلیغ رسالت الهی بوده است، چنان که می‏فرماید:لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک 3 . ای محمد!اگر تو سختگیر و نامهربان بودی، مسلما مردم از دور تو پراکنده می‏شدند. البته آنچه که از آن به مدارا و سماحت اسلامی تعبیر می‏شود، جزء مباحث روش شناختی دینی است و کاربرد و جواز آن، در شیوه تحقق اصول است نه در خود اصول. مولانا نیز خویشتن‏داری و مدارا را، در شیوه بیان و نحوه عملی ساختن اصول و بنیان‏های دینی موجه می‏شمارد، نه در ذات اصول، چنان که گوید: نرم گو اما مگو غیر صواب وسوسه مفروش در عین الخطاب صواب گفتن جزء اصول است و تسامح و نرمش، در اقامه گفتار صائب، روش تحقق اصول. اولین تجربه رسالت موسی(ع)، به امر خداوند، حضور در کاخ فرعون و گفت و گو با آن جبار بود.گفت و گوی موسی با فرعون، دو مشخصه دارد؛یکی اعلام وحدانیت و ربوبیت خداوند و فراخواندن فرعون برای گردن نهادن حاکمیت رب السموات و الارض که در واقع، اساس دستور کار موسی بود و دیگری، شیوه ابلاغ وحدانیت خداوند و روش گفت و گو با فرعون و درباریان که در واقع مربوط به سبک مدیریت اجرای فرمان خدا بود و حوزه روش شناختی اجرای احکام را شامل می‏شده است.   تأکید بر وحدانیت خداوند و آری گفتن به رب یگانه و نه گفتن به رب الارباب(فرعون)جزء اصول رسالت موسی بود و موسی اجازه هیچگونه نرمش، در بست و گشاد آن را نداشت و از این حیث، با صلابت و انعطاف‏ناپذیر بود.اما نحوه اجرای حکم، یعنی شیوه ابلاغ رسالت و سبک گفت و گو با فرعون(روش کار موسی)مبتنی بر بردباری و سماحت و گفتار نرم بود و لازمه آن سعه صدر، خردورزی و فصاحت در شیوه اقامه سخن(فقاهت قول)و معاضدت وزیری سخن سنج و مشاوری زبان‏آور و فرزانه بوده است.این مشاور، همان‏هارون برادر موسی بود که موسی می‏گفت: اخی هارون هو افصح منی لسانا 4 .حال ببینیم که مولانا این لطیفه مدیریتی(مدیریت اجرای احکام الهی)را چگونه به تصویر کشانده است: موسیا رو پیش فرعون ز من نرم باید گفت قولا لینا آب اگ در روغن جوشان کنی دیکدان و دیگ را ویران کنی نرم گو اما مگو غیر صواب وسوسه مفروش در عین الخطاب (مثنوی، 17-3815:1369) از دیگر جلوه‏های مدارا، می‏توان به موارد زیر اشاره کرد: 1.1.2.مدارا معیار خوشخویی:یکی از مظاهر مدارا که خود از مصادیق ادب به شمار می‏آید، تحمل گستاخی بی‏ادبان است. تحمل گستاخی و تعنت بی‏ادبان، جلوه‏هایی از خود خوش است.همچنان که شکایت از ناسازگاری و ناسپاسی بدخویان خود از مصادیق بدخویی است.زیرا چون نیک بنگرید بدگویی هم از اطوار بدخویی است: ای مسلمان خود ادب اندر طلب نیست الاحمل از هر بی‏ادب هرکه را بینی شکایت می‏کند که فلان کس راست طبع و خوی بد این شکایت‏گر بدان که بدخو است   که مرآن بدخوی را او بدگو است   زان که خوش‏خو آن بود کو در خمول   باشد از بدخوی و بدطبعان حمول   (مثنوی، 5-772)   2.1.2.صبر و مدارا در مقابل گستاخی نااهلان:خویشتنداری در مقابل دشنام جاهل، با مدد از«عقل دوراندیش»نه(عقل سطحی‏نگر)، جلوه‏های دیگری از مصایق مدار است.صبر در مقابل نااهلان، صیقل‏دهنده جان‏ها و شفاف‏کننده دل‏های شایستگان و وارستگان است.صبر ابراهیم در مقابل آتش کینه‏توزی‏های نمرود، او را مانند آیینه شفاف نمود؛همچنان که صبر در مقابل کفرورزی‏های طاقت‏سوز نوحیان، آیینه جان نوح را صیقل داد.پس: با سیاست‏های جاهل صبر کن خوش مدارا کن به عقل من لدن صبر با نااهل، اهلان را جلاست صبر صافی می‏کند هر جاد لیست آتش نمرود ابراهیم را صفوت آیینه آمد در جلا جور کفر نوحیان و صبر نوح نوح را شد صیقل مرآت روح (همان، 50-2047) 2.2.نیرنگ‏شناسی شناخت ماهیت نیرنگ و شیوه‏های رنگارنگ و اغواگرانه نیرنگ بازان و نیرنگ سازان، بخشی از دغدغه‏های انسان‏اندیشی و انسان‏گرایی مولانا را تشکیل می‏دهد.دیدگاه‏های نیرنگ‏شناسی مولانا، مبتنی بر واقعیات اجتماعی (رئالیسم اجتماعی)و حاصل مشاهدات و تجارب گرانقدر شخصی مولانا و جزیی از ذخایر عقل معاش او، در مواجهه با کنش‏های اجتماعی است.او می‏دید که جامعه آن چنان به بحران هویت گرفتار آمده و روح همبستگی و همدلی آن چنان از جامعه رخت بربسته که مواضع افراد، ریشه در منافع آن‏ها دارد و روابط انسان‏ها فقط بر حول منافع ناپایدار دنیا دور می‏زند.جامعه‏ای که در آن، نه از شیر خدا خبری است و نه از رستم دستان و نه حتی از انسان.حیوانات ناطق به جای آن که در روند تکاملی خود، به انسان‏های عاشق تبدیل شوند، در سیر قهقرایی، به جانوران درنده و بی‏منطق بدل شده‏اند و گوشت بدن یکدیگر را می‏خورند: آدمی خوارند اغلب مردمان از سلام علیکشان کم جوامان (همان، ب 251) جامعه‏ای که در آن تا خورجینت پرنان است و کیسه‏ات به سامان دوستانت بسیارند، اما وقتی که خورجینت بی‏نان و کیسه‏ات بی‏سامان شد، مگس‏های دور شیرینی از تو می‏گریزند و به سوی شیرینی‏سرای دیگری روی می‏آورند و قس علیهذا: ویسه و معشوق تو هم ذات توست وین برونی‏ها همه آفات توست (همان، ب 229) پس به چرب و شیرین سخنان متملقان نباید فریفته شد و دعوت آن‏ها را نباید دلیل بر ارادت و خواهندگی آن‏ها شمرد: خرم آن باشد که چون دعوت کنند تو مگویی مست و خواهان منند (همان، ب 230) نگاه مولانا به جامعه، محتاطانه است؛نه بدبینانه و مبانی مردم‏شناسی مولانا، برگرفته از جان مجروح و فریاد چاک چاک انسان‏هایی است که هنوز هم داغ شمشیرهای عریان و خنجرهای پنهان بر سینه و پشت آن‏ها به نشانه عبرت روزگاران، به یادگار مانده است.آن‏ها به هر کسی که گل دادند، به دستشان ساطور زد؛پس به هیأت مارگزیدگانی درآمدند که ریسمان‏های سیاه را هم مارهای یخ‏زده می‏پندارند؛همان مارهای یخ‏زده‏ای که با چشیدن جرعه‏ای از آفتاب، جان می‏گیرند و دندانهای زهرآگین خود را در چشم خانه همسفران و همسفرگان خود فرو می‏برند. مبانی نیرنگ‏شناسی مولانا، زبان حال مارگزیدگانی است که داغ دندان‏های ماران خانگی بر دست‏های آنان نقش بسته و برای آن‏ها آیینه عبرت شده است.مارگزیدگانی که از زید و بکر، یکسره مکر دیده‏اند و زبان‏حال آن‏ها چنین است: من هلاک فعل ومکر مردمم من گزیده زخم مار و گژدمم گوش من لایلدغ المؤمن شنید قول پیغمبر به جان و دل گزید (مثنوی، 11-909) پس در چنین جامعه‏ای، دعوت دوستی و همدلی به منزله صفیر مرگ‏آوری است که از حنجره صیادان می‏روید نه از منقار مرغان؛هم‏نفس صفیر مرگ‏آوری است که صیادان خون‏ریز، پشت آن به کمین نشسته‏اند، صیادانی که پرندگان را به جرم پرواز سر می‏برند و صفیر آن‏ها را نیز از منقار بی‏جانشان می‏ربایند تا دست‏مایه فریب مرغان دیگر سازند.مرغان صفیر پرست، چشم‏های آتش‏بار گرگهای بیابان را چراغ هدایت می‏پندارند و به کرشمه مهتابی رنگ صفیر، دل می‏بندند و وقتی که به دامگاه نزدیک شدند:سرها بریده بینند بی‏جرم و بی‏جنایت.پس: دعوت ایشان صفیر مرغ دان که کند صیاد در مکمن نهان مرغ مرده پیش بنهاده که این می‏کند این بانگ و آواز و حنین مرغ پندارد که جنس اوست او آید بر دردشان پوست او (همان، 33-231) زندگی در جهانی که به مثابه لانه ماران است، بازی نیست، بلکه جانبازی و حیله و مکر و دغل‏سازی است و مکر آفرینان به جای شمشیر عریان، سکه‏های درهم و دینار به دست گرفته‏اند تا چشم‏ها را خیره کنند، پس هر فاخوانی را که تو را از یاوران واقعی جدا کند، اگر سود صد در صد هم پشتوانه‏اش باشد، مپذیر: آن نه بازی بل که جانبازی است آن حیله و مکر و دغل‏سازی است آن هرچه از یارت جدا اندازد آن مشنو آن را کان زیان دارد زیان گر بود آن سود صد در صد مگیر بهر زر مگسل ز رنجور فقیر (مثنوی، 4280000) نیرنگ، فقط در چهره روزمرگی رخ نمی‏نماید، بلکه از راه حکمت و دانش نیز وارد می‏شود.نیرنگ وقتی که در لباس حکمت درآید، از خطرناکترین نیرنگ‏هاست.حکمت از زبان ناحکیم جامه فاخری است که به صورت عاریت، بر تن پوشنده جامه، راست گردیده باشد و یا حله سرقت شده ایست که راه زنان بر تن می‏کنند تا دست سرقت نشان خود را در آن پنهان کرده و بر افکار عمومی خاک بپاشد: حرف حکمت از زبان ناحکیم حله‏های عاریت دان ای سلیم گرچه دزدی حله‏ای پوشیده است دست تو چون گیرد او ببریده است (همان، 74-673) مردان نیرنگ‏پیشه، ماهیت درونی خود را آشکار نمی‏کنند و غیر از آنند که می‏نمایانند.اگر با کسی سرستیز داشته باشند، این دشمنی را در پرده نگه می‏دارند.نیرنگ‏بازان مانند خارجی هستند که در زیر آب جویبار به کمین نشسته‏اند تا به پای استحمام‏کنندگان، فرو روند.اگر انسان، بدون تأمل، در چنین جویباری، تن بشوید، خار پنهان، نیش خود را بر بدنش فرو خواهد کرد و در این میان فقط عاقلانند که ذهنی پربار و عقلی آفاق اندیش داشته و از دزدان حله‏پوش و ناحکیمان حکمت‏فروش حذر می‏کنند: آدمی را دشمن پنهان بسی است آدمی با حذر عاقل کسی است خلق پنهان رشتشان و خوبشان می‏زند در دل بهر دم کوبشان بهر غسل ار در روی در جویبار بر تو آسیبی زند در آب خار (همان، 39-1038) 3.بینش روان‏شناختی روان‏شناسی رفتار اجتماعی، جایگاه قابل ملاحظه‏ای در اندیشه مولانا دارد که به دو نمونه آنها اشارت می‏شود: