: جلوه های عرفان در گوته و حافظ از دید تطبیقی
عنوان مقاله: جلوه های عرفان در گوته و حافظ از دید تطبیقی کلمات کلیدی : فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز از اواسط قرن هیجدهم منابع و ذخایر شرق توجه جهانجویان اروپا را به خود معطوف داشت.فتوحات ناپلون و سیاست استعماری انگلستان نیز سبب شد که خاورشناسان به مطالعه و تحقیق درباره آسیا بپردازند و بسیاری از آثار این منطقه را به زبانهای اروپایی ترجمه کنند. بدین ترتیب، انظار متوجه جاذبههای شرق شد«شرق»الهامبخش نویسندگان و متفکران غربی گردید؛به طوری که نخستین پیشوایان مکتب رمانتیسم، شرق را منبع الهام خاص خود میشمردند.آنان آثار بسیاری را به زبانهای اروپایی ترجمه کردند، که از آن جمله است اشعاری از فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا.آثاری مانند دیوان شرقی گوته نیز به واسطه نفوذ«رؤیای شرق»و توجه به دنیای شرق و مخصوصاً ایران و هندوستان، پدید آمد.اینگونه است که هر اثر ادبی با ادبیات جهانی ارتباط پیدا میکند و مضامین، مکتبها، عقاید و فنون ادبی از یک کشور به کشور دیگر و از نزد قومی به نزد قومی دیگر انتقال و بسط مییابد. یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و متفکر بزرگ آلمان و حافظ غرب، از جمله کسانی است که به نیروی ابداع و ابتکار، میراث فرهنگی مهمی از آثار منظوم و منثور، از خود باقی گذارده است.او که در طی دوران زندگی خود، علوم و معارف بسیاری کسب کرده بود، در اواخر عمر از تمدن مادی اروپا دلزده گردید، و چون نظر به شرق داشت به یکی از دوستان خود چنین نوشت:«شرق در حکم افیونی است که من در این دوران پر جنجال، برای تخدیر روح خویش به کار میبرم.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 15). گوته در سال 1814 م، برای اولین بار نام حافظ را شنید و شیفته او شد.در این سال «گوتا»، کتابفروشی که ناشر آثار گوته بود، ترجمه دیوان حافظ را برای وی میفرستد.او آنچنان تحت تأثیر کلام پر مغز حافظ قرار میگیرد که خود را یکی از پیروان او میشمارد؛چنان که میگوید:«ای حافظ، آرزوی من آن است که تنها مریدی از مریدان تو باشم!»(ص 5). گوته در دوران زندگی خود با بزرگان و اندیشمندان بسیاری آشنا بود، اما نسبت به هیچ یک از آنان چنین خضوع و خشوعی از خود نشان نداد.آنچه وی را فریفته حافظ ساخت، آزادی کامل او در اظهار عقیده و وسعت دامنه فکری و شهامت روحی او بود. و چون شاعر آلمانی مشابهت روحی خود را با حافظ تشخیص داد، با او رابطه معنوی برقرار کرد و چنان از او یاد کرد که اروپا و دنیایی را شیفته ادب ایران و به خصوص حافظ کرد.بعد از این بود که گوته اشعاری سرود که همه رنگ شرقی داشتند و خودش آن را دیوان شرقی-غربی نام نهاد.این دیوان در ادبیات اروپایی بینظیر است و حاوی معانی و مضامین شرقی در کسوت غربی است.گوته بعضی از اشعار این دیوان را با مضامینی مشابه مضمونهای حافظ سروده، و حتی گاهگاهی چنان تحت تأثیر غزلهای او قرار گرفته که غزلهایی همشکل با غزل حافظ سروده است. 1 وضع آشفته محیط زندگی و رهایی از دنیای مادی غرب، گوته را به عزلتجویی و (1). گرایش به تأملات درونی میکشاند.او که پیوسته به سوی خداوند و طبیعت گرایش دارد، برخلاف تصور بعضی که وی را با مسیحیت ناسازگار دانستهاند، معتقد است که هنر بر نوعی احساس دینی و تقوای عمیق و بیتزلزل متکی است.همین ایمان که از سرچشمه عرفان تراویده، سبب میشود که صوفیوار در افق حافظ سیر کند و چنین گوید: آن روز که خدا، گل آدم را از مشتی خاک بسرشت، سراپای آدم ناموزون بود و فرشتگان در بینیاش دم خدایی دمیدند و او عطسهای کرد و زندگی آغازید.اما همچنان اعضای تن وی نشان خاک داشت، تا آن زمان که نوح جهاندیده داروی دردش را بیافت، یعنی جام شراب به دستش داد.وقتی که مشت خاک با باده گلرنگ درآمیخت، آدم چون خمیری که با خمیر مایه عجین شود به جنبش آمد و سراپا غرقه شوق گشت.ای حافظ!سخن نغز تو نیز جام شراب ماست.بیا و رفیق راه ما شو تا نغمههای دلپذیرت ما را مستانه به عرش خدا رهبری کند.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 42-43) خواجه شیراز، شاعر عارفی است که بیشک با ادب تصوف پیوند آشنایی داشته است.درست است که عشق عرفانی متوجه حق به نظر میرسد و در نهایت آن، به وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی میشود؛اما عارف در هر جا که نشانی از زیبایی مییابد، آن را همچون جلوهای از وجود معشوق میداند.به همین سبب، عشق انسانی را مایه کمال و وسیلهای برای رسیدن به عشق الهی میشناسد. آنچه در اشعار خواجه بیشتر بارز است، جمالپرستی و حقیقتدوستی او است.او میکوشد تا به روح و معنی هر چیز پی برد و آنچه زیبا است جمال یزدانی را ببیند و ستایش کند.در جایی میفرماید: در روی خود تفرج صنع خدا بکن کایینه خدای نما میفرستمت گوته نیز همچون حافظ و به قول خودش:«مثل شاعر شیراز تا روزگار کهنسالی، جوانی و زیبایی و نور خورشید را ستوده و در عطر گل و نغمه بلبل و شور و عشق، جمال خدا را نگریسته بود.»(ص 23).چنانکه به زلیخا چنین میگوید:«زلیخا!آیینه به من میگوید تو زیبایی، ولی شما میگویید روزی پیر خواهی شد.لااقل اکنون که زیبایم، جمال خداوند را در چهره من بستایید.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 137) سراسر ادبیات صوفیه با عشق عجین شده است.«تمام جهانبینی حافظ در واقع بر عشق مبتنی است، بر مفهوم از خود رهایی که عشق خود جز آن حاصلی ندارد.همین قوت و وسعت تجربه غنایی شاعر بود که بعدها در اروپای رمانتیک...گوته، شاعر آلمانی را واداشت در وجود وی به یک«حافظ مقدس»سلام دهد و در دیوان شرقی، پیروی از شیوه او را آرزو کند.»(عبد الحسین زرینکوب 1356:ص 177).و او را به عنوان پیر و مرشد خود برای رسیدن به کمال بپذیرد.او میگوید: آدمی پندناپذیر و سرکش بودم تا آن روز که پیری یافتم و سر به فرمانش نهادم. سالها در خدمت پیر به سر بردم، سپس دلداری نیز جستم و دل به تار زلفش بستم.پیر و دلدار، هر دو مرا آزمودند و در دعوی و وفا صادق یافتند.لاجرم به مهری فزونم نواختند و با لطفی بیش دمسازم کردند...و از آن روز که سر در خدمت این دو نهادم، هر روز دلم را آسودهتر و اختر سعادتم را فروزانتر مییابم.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 136) «پیر در لغت به معنی سپید موی است و ترکیب پیرسر و پیرانسر و پیرانهسر به این مناسبت است...؛اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بیمدد او به حق واصل نمیشود، و الفاظ:قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث، نزد صوفیه همه به همین معنی استعمال شده است.»(احمدعلی رجایی 1340:ص ص 32-33) خواجه شیراز از پیرهایی که او را در سیر و سلوک عرفانیش رهبری کردهاند، تعبیر به «پیر مغان»، «پیر میفروش»، «پیر خرابات»، «پیر طریقت»«پیر گلرنگ»، «پیر دردیکش»و «پیر پیمانهکش»کرده و مجلس آنان را به«میخانه»، «دیر مغان»، «خرابات»و «میکده» تعبیر کرده است. به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها یا در جایی دیگر پیر مغان را مأمن وفا و درس او را حدیث عشق میداند: حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست درس حدیث عشق برو خوان و زو شنو همچنین در بیتی دیگر اشاره به پیر مغان دارد و چون هدف او نیوشیدن پند پیران است، در نتیجه برای او تفاوت نمیکند که پیر مغان مرشد او باشد یا پیری دیگر: گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست اشعاری که در بالا آورده شد، نمونههایی است از تعبیرات حافظ بر شیوه قلندران ملامتی که گفته میشود، حافظ به این فرقه گرایش داشته است.صوفیان ملامتی به رسوم پشت پا میزدند و حالات و عبادات خود را از خلق پنهان میکردند، و در حالی که در دل صفا و اخلاص و عشق به حق داشتند، از الفاظ و اصطلاحهایی استفاده میکردند که بیشتر آنها خلاف منظور ظاهری بود و اغلب در پرده ابهام میماند و به صورت راز و رمز در میآمد.«این همه وصف می و میکده، دیر مغان و مغ و مغبچه، آتش خاموش نشدنی دیر مغان، رندی و قلندری و قلاشی، خرقهسوزی، و دلق به خرابات افکندن و امثال آن که در غزلیات حافظ دیده میشود، تا مقدار زیادی ناشی از همان رندی و لاابالیگری و بیاعتنایی به خلق و پشتپا زدن به ظواهر و ترک آداب و سنن اهل ظاهر ملامتیه قرون اول است که به ارث به اخلاف رسیده؛به طوری که خود حافظ فرموده است: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به میپرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن منظور از آن، در هم شکستن و تخفیف اهل ریا و زرق بوده است.»(قاسم غنی 1340:ص 189). گوته به نظر میرسد این روال زندگی را از حافظ آموخته و چون با طبع او سازگار بوده، تحت تأثیر قرار گرفته است.او در قطعهای در«ساقینامه»میگوید: ما را از مستی ملامت کردند، اما داستان مستی شورانگیزمان را آنچنان که باید نگفتند ...راست خواهی من هم مست عشقم و هم مست شراب، هم مست غزل و هم مست زندگی، اگر روز و شب مستم ببینید ملامتم نکنید؛مگر نه این همه باده مردافکن پیمودهام.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 71) 1 زبان حافظ، زبانی پر از رمز و ایهام است و بدون فهم درست جهانبینی و زمینه فرهنگ عصر او و دقت در این زبان، نمیتوان به عمق روح خواجه پی برد.در این زبان رمزی، شراب اغلب به مفهوم معرفت عرفانی آورده میشود. دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا حافظ، ترکیبات بسیاری از شراب در ابیاتش آورده است، که از آن جمله است: شراب آلوده، شراب ارغوانی، شراب بیغش، شراب تلخ، شراب خانگی، شراب دوساله، شراب غرور، شراب فرحبخش، شراب لعلفام، شراب کوثر و.... شراب در اشعار حافظ مفاهیم گوناگون دارد:«شراب، فروغ و روشنایی است.شراب، کلید رازهای متفکر است.در هیچ یک از اشعار حافظ، اثر مادی شراب در کام انسان توصیف نشده است.»(آرتورگی 1349:ص 40). خواجه در بیت زیر، روشنی شراب را با روشنی صبح مقایسه کرده است: آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب گرد خرگاه افق پرده شام اندازد در بیتی دیگر، شراب را به خورشید و ساغر را به مشرق، محل طلوع آفتاب، تشبیه کرده است: خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن در کتاب کشف المحجوب هجویری اشاره به فرقهای است به نام طیفوریه(علی بن عثمان هجویری 1336:ص 228)، که این گروه از ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی پیروی میکردند.او از رؤسای متصوفه است و طریق او غلبه و سکر بود.طرفداران سکر میگویند که سیر و سلوک و وصول به بارگاه حق، جز با شور و شوق و وجد و سرمستی و حال امکانپذیر نیست.آنها معتقدند که تصوف، خداپرستی عاشقانه است و عشق با هوشیاری و (1).این قطعه در اصل آلمانی، با سبک غزل حافظ و طرز قافیهپردازی غزل فارسی سروده شده است. عقل سازگاری ندارد.حافظ نیز مشکل عشق را با فکر و دانش حل شدنی نمیداند: مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد «در سراسر دیوان حافظ نیز سکری بودن و سرمستی وی با ایهامهای لطیف و گاهی اشارات صریح، در کمتر غزلی است که متجلی نباشد.»(احمدعلی رجایی 1340:ص 177). برای نمونه، چند بیت آورده میشود: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانهکشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست آوردن الفاظ«می»، «جام»و«پیاله»و ترکیبات آنها، چون«میخانه»و«میکده»نیز به همین طرز تفکر بر میگردد.سجادی در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کلمه «می»را چنین تعریف میکند:«می»غلبات عشق را گویند و«میخانه»، باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عواطف الهیه بسیار باشد و به معنی عالم لاهوت نیز آمده است.«می عشق»حالت جذبه و شیفتگی و تجلیات ربانی است.(جعفر سجادی 1354:ص ص 458-461) گر میفروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند چنانکه از اشعار حافظ برمیآید:میخانه جای آزادگی است و مجلس انس دوستان خانقاه، و در همین فرهنگ نیز به قلب مرشد کامل تعبیر شده است: به کوی میکده هر سالکی که ره دانست در دگر زدن اندیشه تبه دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست گوته در این زمینه تحت تأثیر حافظ بوده و به همین سبب یک فصل از دیوانش را «ساقینامه»نام نهاده است.او در قطعهای از این فصل چنین میگوید: در اینباره شک ندارم که شراب ازلی است، و از این نکته نیز بیخبر نیستم که شاید باده را پیش از فرشتگان آفریدند.به هر حال، بر این راز نیکو واقفم که میخوارگان پاکبین، خدا را بیپردهتر میتوانند دید.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 69) حافظ نیز با اشاره به این نکته چنین میگوید: گفتی ز سرّ عهد ازل نکتهای بگوی آنگه بگویمت که دو پیمانه درکشم در جایی دیگر میفرماید: ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما گوته نیز چون حافظ، معتقد است که در شراب، جمال یار را میتوان دید.او این مفهوم را چنین بیان میکند: بارها در میخانه جام شراب در پیش نهادم و به میخوارگان نگریستم؛روزی شاد، روزی دگر غمگینشان یافتم.اما من خود هر زمان که با جام می خلوت گزیدم، خویشتن را شادمان دیدم.کوشیدم تا در صفای می لعلفام جمال یار ببینم که از دیرباز، دل سوداییم در بند عشق اوست.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 68) و در جای دیگر میفرماید: مستی من روز تا شب و شام تا صبح باقی است، زیرا این مستی عشق است که دل شوریدهام را هر دم به غزلسرایی میدارد.(ص 17) اندیشههای عرفانی حافظ، گاه به عالیترین درجه تجلی خود میرسد تا حدی که این شاعر نامی ایران چنان غرق در این اندیشهها میشود که خواننده را نیز بیاختیار مجذوب کلام آسمانی خویش میکند.او معتقد است که انسان حامل بار امانت الهی است و این عقیده را چنین ابراز میکند: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند عزیز نسفی، در رسالهای درباره بهشت و دوزخ، خاطرنشان میکند که، «ای درویش! آن امانت که بر جمله موجودات عرض کردند، جمله ابا کردند و قبول نکردند و آدمی قبول کرد؛آن بار امانت عشق است.اگر آدمی بدانستی که عشق کار سخت است و بلای عظیم است هرگز قبول نکردی.»(عبد الحسین زرینکوب 1356:ص 194). حافظ میگوید: فرهنگ » شماره 16 (صفحه 119) فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز نجم الدین رازی نیز در مرصاد العباد میگوید:«فرشتگان چون از آتش آفریده شدهاند، عشق ندارند.عشق، خاصیت خاک است که آدم را از آن آفریدهاند.»(منصور رستگار 1350:ص 268). گوته نیز این مفهوم را قطعهای از«مثلنامه»چنین بیان میکند: مهتاب شب در باغ بهشت(یهوه)آدم را در خوابی سنگین یافت و آهسته حوایی کوچک در کنارش نهاد...و زیر لب گفت:این است اشرف مخلوقات!پس عجب مدار اگر دیدار زیبا رخان، ما را اسیر اشتیاق کند و روحمان را به آستان جمال خداوندی بالا برد؛زیرا در آن دم که ما به چشم ستایش در آنان مینگریم، به حقیقت در دل، شاهکار آفرینش خدا را میستاییم.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 155) عشق، راز آفرینش و چاشنی حیات و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است.محبت چون به کمال میرسد، عشق نام میگیرد و عشق که به کمال رسد، به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی میشود.در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، عشق چنین تعریف شده است:«عشق میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق از عشق است و به معنی فرط حب و دوستی است و نیز مشتق از عشقه است، و آن گیاهی است که به دور درخت پیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن را بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود....»(جعفر سجادی 1354:ص 332). ادبیات صوفیه نیز سراسر عبارت است از اسرار عشق و عاشقی و در حقیقت، آن عشق هم که منظور حافظ و دیگر عرفا است، مایه کمال انسانی است؛چرا که انسان را با معشوق وی پیوند روحانی میدهد.«عشق یک روح غریب، یک روح دور افتاده است که برای بازگشت به موطن اصلی و برای اتصال به معشوقی که وی همچون تبعید شدهای از او جدا افتاده است، هیجان و اشتیاق دارد.»(عبد الحسین زرینکوب 1356:ص ص 179-180). حافظ میفرماید: فرهنگ » شماره 16 (صفحه 120) چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تختهبند تنم گوته نیز به این مضمون چنین اشاره دارد: در خاموشی شب، بلبل بانگ برداشت و آواز شبانهاش بر عرش خداوند رسید.خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن، در قفسی زرینش کرد و بدو«روح»نام داد.از آن پس، مرغ روح در قفس تن زندانی است، ولی همچنان گاه و بیگاه نوای دلپذیرش را سر میدهد.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 153-154) چنان که دیده میشود، گوته نیز درباره عشق، احساس خود را به خوبی بیان میکند.او هر چند در اشعارش، بارها از زلیخا-معشوقهاش-یاد میکند، ولی این نکته نیز در عشق او رؤیت میشود که هیچگونه احساسی نفسانی را در این عشق راه نمیدهد و عشقش به زلیخا نیز عشقی افلاطونی و به عبارت دیگر عرفانی است. 1 همانطور که مولانا میگوید هر عشقی سرانجام به عشق معنوی، یعنی عشق برای رسیدن به ذات ازلی معشوق تبدیل خواهد شد 2 ؛عشق گوته نیز سرانجام به عشقی معنوی و پاک میرسد، آنجا که میگوید: عالم خلقت تودهای بیشکل در کف آفریدگار بیش نبود.خداوند با قدرت لایزال خویش به آفرینش حیات اراده فرمود و فرمان«باش»داد.ناگهان فریادی از اسف در همه جا طنین افکند و توده بیشکل جهان ذره ذره شد، تا هر جزء آن بدان صورت که خالق خواسته بود درآید...آنگاه اجزای پراکنده، از نو به هم نگریستند و به نیروی جاذبه جهانی، بار دیگر دل به مهر هم بستند.از آن روزگاران، آنان که با اراده خداوندی برای پیوستگی خلق شدهاند، همچنان عاشقانه در جستجوی یکدیگرند و با اشتیاقی شتابآمیز سراغ هم را میگیرند، تا مگر روزی از نو به هم پیوندند....(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 93-94) از خصوصیات مهم عرفا مخصوصا متصوفه، فنا یعنی نفی جسم برای رسیدن به بقا (1).گوته عاشق زنی زیبا به نام ماریان ویلمر بود که در اشعارش او را زلیخا مینامید.گوته که فریفته و دلباخته این دختر بود، پس از ازدواج او با دوستش، عشق آتشین خود را تنها برای خویش نگاه داشت... و بعد از مدتی، از محبوبه دوری گزید و از آن پس تا آخر عمر از دیدارش خودداری کرد(گوته 1328: ص 81، زیرنویس). (2).عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است فرهنگ » شماره 16 (صفحه 121) است.متصوفه معتقدند که اگر کسی از خواهشهای نفسانی خویش در این جهان چشمپوشی کند، در همین دنیا جاودانه میشود و به اتحاد با خداوند دست مییابد.گوته این عقیده را در یکی از غزلهای«مغنینامه»چنین ابراز میکند:«تا راز این نکته در نیابی که، بمیر تا زنده شوی، میهمان گمنامی در سرزمین ظلمت بیش نخواهی بود.»(ص 47) حافظ این مفهوم را چنین اظهار میدارد: دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی و یا در جای دیگر چنین میگوید: حافظ صبور باش که در راه عاشقی آن کس که جان نداد به جانان نمیرسد متصوفه به هر چیزی که انسان را از حق تعالی باز دارد، حجاب میگویند و معتقدند که اگر صوفی بخواهد به وصال معشوق رسد، باید این حجابها را از میان بردارد.با یزید بسطامی میگوید:«پرسیدند که راه به حق چگونه است؟گفت:تو از راه برخیز که به حق رسیدی.»(احمدعلی رجایی 1340:ص 81).و ابوسعید ابی الخیر میگوید:«حجاب میان بنده و خدای آسمان و زمین نیست.عرش و کرسی نیست.پنداشت و منی تو حجاب است.از میان برگیر و به خدای رسیدی.»(محمدرضا شفیعی کدکنی 1366:ص 287). حافظ به این سخن ابوسعید نظر داشته که گفته است: میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز گوته نیز این مضمون را به این صورت بیان میکند:«دل من پیوسته آرزوی پرواز دارد، نه برای آنکه به سوی آسمان رود، بلکه تا از دست خویش بگریزد.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 143) آنچه سخن حافظ شیراز را نغز و لطیف میکند، مضامین و نکات ظریفی است که خواجه در اشعارش به کار میگیرد.او که به قول گوته، سخنش اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمه فیاض کمال و جمال و حکمت و عرفان است، چنان شعر میسراید که«عارفان از آثار حکمت و عامیان از شیوایی گفتارش لذت میبرند.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 143). گوته با طبع بارور و قدرت خلاقهای که داشت، پس از مطالعه دیوان حافظ، الهاماتی از او اخذ کرد و با آنکه در مراحل آخر زندگی بود و میتوان گفت در منتهای کمال عقلی و رشد فکری بود، درصدد تهیه دیوانی حاوی مضامین شرقی برآمد.او که شیفته افکار و هنر و نبوغ حافظ بود، ذوق و هنر ایرانی را به دنیای غرب معرفی کرد.به طوری که بعد از انتشار دیوان شرقی او، جمع بسیاری از اروپاییان مخصوصا آلمانیها شیفته ادبیات ایران شدند و امروز اگر به تاریخ آلمان بعد از گوته نظر بیندازید، بدون تردید به نفوذ ادبیات ایران در ادبیات آلمان برخورد خواهید کرد.اگر چه عمق هنر و قدرت و طبع بارور گوته، او را از صف سایر گویندگان آلمان ممتاز میسازد؛اما این نکته را نیز باید همواره در نظر داشت که حافظ، گوته را در سفر معنویش به شرق چنان راهبر شد، که گوته خود را فراموش کرد و در جذبه این سیر و سلوک معنوی، چنان اثر عظیمی را آفرید که شهرت جهانی یافت و در نتیجه، باب جدیدی را در ادبیات آلمان باز کرد. کتابنامه فارسی: حافظ، شمس الدین محمد.1353.دیوان حافظ.تصحیح محمد علی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی.تهران:شرکت نسبی اقبال و شرکا. خداپرست، اکبر.1363.درباره حافظ.تهران:هنر و فرهنگ. خرمشاهی، بهاء الدین.1361.ذهن و زبان حافظ.تهران:نشر نو. رجایی، احمد علی.1340.فرهنگ اشعار حافظ.تهران:زوار. رستگار، منصور.1350.حافظ(مقالاتی درباره زندگی و شعر).شیراز:دانشگاه پهلوی. ریپکا، یان.1345.تاریخ ادبیات ایران.ترجمه عیسی شهابی.تهران:بنگاه ترجمه و نشر کتاب. زرینکوب، عبد الحسین.1356.از کوچه رندان.تهران:امیرکبیر. سجادی، جعفر.1354.فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.چ 2.تهران:طهوری. شفیعی کدکنی، محمدرضا.1366.اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید.تهران:آگاه. غنی، قاسم.1340.بحث در آثار و افکار و احوال حافظ.چ 2.تهران:زوار. فرزاد، مسعود.1352.حافظ(گزارش از نیمه راه).شیراز:دانشگاه پهلوی. فرشیدورد، خسرو.1357.در گلستان خیال حافظ.تهران:بنیاد نیکوکاری نوریانی. فرهنگ » شماره 16 (صفحه 123) گوته، یوهان ولفگانگ فون.1328.دیوان شرقی.ترجمه شجاع الدین شفا.چ 1.تهران:آثار جاویدان. گی، آرتور.1349.مقدمهای بر حافظ.ترجمه حسین فروتن.تهران:مؤسسه مطبوعاتی عطایی. محمود بختیاری، علیقلی.1345.راهی به مکتب حافظ.تهران:چاپخانه رنگین. نیکبین، نصر الله.1329.یادگار دویستمین سال میلاد گوته.تهران:علمی. هجویری، علی بن عثمان.1336.کشف المحجوب.ترجمه محمد عباسی.تهران:امیرکبیر. لاتینی Encyclopaedia Britannica.1974.30 vols.Chicago et al.loc.:Encyc.BritaniInc. Encyclopedia Americana.1963.30 vols.New York et al.loc.:American Corporation. فرهنگ » شماره 16 (صفحه 124)
+ نوشته شده در بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط شربتی
|