عنوان مقاله: جلوه های عرفان در گوته و حافظ از دید تطبیقی کلمات کلیدی : فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزل‏های حافظ از شیراز از اواسط قرن هیجدهم منابع و ذخایر شرق توجه جهانجویان اروپا را به خود معطوف داشت.فتوحات ناپلون و سیاست استعماری انگلستان نیز سبب شد که خاورشناسان به مطالعه و تحقیق درباره آسیا بپردازند و بسیاری از آثار این منطقه را به زبان‏های اروپایی ترجمه کنند. بدین ترتیب، انظار متوجه جاذبه‏های شرق شد«شرق»الهام‏بخش نویسندگان و متفکران غربی گردید؛به طوری که نخستین پیشوایان مکتب رمانتیسم، شرق را منبع الهام خاص خود می‏شمردند.آنان آثار بسیاری را به زبان‏های اروپایی ترجمه کردند، که از آن جمله است اشعاری از فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا.آثاری مانند دیوان شرقی گوته نیز به واسطه نفوذ«رؤیای شرق»و توجه به دنیای شرق و مخصوصاً ایران و هندوستان، پدید آمد.این‏گونه است که هر اثر ادبی با ادبیات جهانی ارتباط پیدا می‏کند و مضامین، مکتب‏ها، عقاید و فنون ادبی از یک کشور به کشور دیگر و از نزد قومی به نزد قومی دیگر انتقال و بسط می‏یابد. یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و متفکر بزرگ آلمان و حافظ غرب، از جمله کسانی است که به نیروی ابداع و ابتکار، میراث فرهنگی مهمی از آثار منظوم و منثور، از خود باقی گذارده است.او که در طی دوران زندگی خود، علوم و معارف بسیاری کسب‏ کرده بود، در اواخر عمر از تمدن مادی اروپا دل‏زده گردید، و چون نظر به شرق داشت به یکی از دوستان خود چنین نوشت:«شرق در حکم افیونی است که من در این دوران پر جنجال، برای تخدیر روح خویش به کار می‏برم.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 15). گوته در سال 1814 م، برای اولین بار نام حافظ را شنید و شیفته او شد.در این سال «گوتا»، کتابفروشی که ناشر آثار گوته بود، ترجمه دیوان حافظ را برای وی می‏فرستد.او آنچنان تحت تأثیر کلام پر مغز حافظ قرار می‏گیرد که خود را یکی از پیروان او می‏شمارد؛چنان که می‏گوید:«ای حافظ، آرزوی من آن است که تنها مریدی از مریدان تو باشم!»(ص 5). گوته در دوران زندگی خود با بزرگان و اندیشمندان بسیاری آشنا بود، اما نسبت به هیچ یک از آنان چنین خضوع و خشوعی از خود نشان نداد.آنچه وی را فریفته حافظ ساخت، آزادی کامل او در اظهار عقیده و وسعت دامنه فکری و شهامت روحی او بود. و چون شاعر آلمانی مشابهت روحی خود را با حافظ تشخیص داد، با او رابطه معنوی برقرار کرد و چنان از او یاد کرد که اروپا و دنیایی را شیفته ادب ایران و به خصوص حافظ کرد.بعد از این بود که گوته اشعاری سرود که همه رنگ شرقی داشتند و خودش آن را دیوان شرقی-غربی نام نهاد.این دیوان در ادبیات اروپایی بی‏نظیر است و حاوی معانی و مضامین شرقی در کسوت غربی است.گوته بعضی از اشعار این دیوان را با مضامینی مشابه مضمون‏های حافظ سروده، و حتی گاه‏گاهی چنان تحت تأثیر غزل‏های او قرار گرفته که غزل‏هایی همشکل با غزل حافظ سروده است. 1 وضع آشفته محیط زندگی و رهایی از دنیای مادی غرب، گوته را به عزلت‏جویی و (1). گرایش به تأملات درونی می‏کشاند.او که پیوسته به سوی خداوند و طبیعت گرایش دارد، برخلاف تصور بعضی که وی را با مسیحیت ناسازگار دانسته‏اند، معتقد است که هنر بر نوعی احساس دینی و تقوای عمیق و بی‏تزلزل متکی است.همین ایمان که از سرچشمه عرفان تراویده، سبب می‏شود که صوفی‏وار در افق حافظ سیر کند و چنین گوید: آن روز که خدا، گل آدم را از مشتی خاک بسرشت، سراپای آدم ناموزون بود و فرشتگان در بینی‏اش دم خدایی دمیدند و او عطسه‏ای کرد و زندگی آغازید.اما همچنان اعضای تن وی نشان خاک داشت، تا آن زمان که نوح جهاندیده داروی دردش را بیافت، یعنی جام شراب به دستش داد.وقتی که مشت خاک با باده گلرنگ درآمیخت، آدم چون خمیری که با خمیر مایه عجین شود به جنبش آمد و سراپا غرقه شوق گشت.ای حافظ!سخن نغز تو نیز جام شراب ماست.بیا و رفیق راه ما شو تا نغمه‏های دلپذیرت ما را مستانه به عرش خدا رهبری کند.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 42-43)   خواجه شیراز، شاعر عارفی است که بی‏شک با ادب تصوف پیوند آشنایی داشته است.درست است که عشق عرفانی متوجه حق به نظر می‏رسد و در نهایت آن، به وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می‏شود؛اما عارف در هر جا که نشانی از زیبایی می‏یابد، آن را همچون جلوه‏ای از وجود معشوق می‏داند.به همین سبب، عشق انسانی را مایه کمال و وسیله‏ای برای رسیدن به عشق الهی می‏شناسد. آنچه در اشعار خواجه بیش‏تر بارز است، جمال‏پرستی و حقیقت‏دوستی او است.او می‏کوشد تا به روح و معنی هر چیز پی برد و آنچه زیبا است جمال یزدانی را ببیند و ستایش کند.در جایی می‏فرماید: در روی خود تفرج صنع خدا بکن کایینه خدای نما می‏فرستمت گوته نیز همچون حافظ و به قول خودش:«مثل شاعر شیراز تا روزگار کهنسالی، جوانی و زیبایی و نور خورشید را ستوده و در عطر گل و نغمه بلبل و شور و عشق، جمال خدا را نگریسته بود.»(ص 23).چنان‏که به زلیخا چنین می‏گوید:«زلیخا!آیینه به من می‏گوید تو زیبایی، ولی شما می‏گویید روزی پیر خواهی شد.لااقل اکنون که زیبایم، جمال خداوند را در چهره من بستایید.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 137) سراسر ادبیات صوفیه با عشق عجین شده است.«تمام جهان‏بینی حافظ در واقع بر عشق مبتنی است، بر مفهوم از خود رهایی که عشق خود جز آن حاصلی ندارد.همین قوت و وسعت تجربه غنایی شاعر بود که بعدها در اروپای رمانتیک...گوته، شاعر آلمانی را واداشت در وجود وی به یک«حافظ مقدس»سلام دهد و در دیوان شرقی، پیروی از شیوه او را آرزو کند.»(عبد الحسین زرین‏کوب 1356:ص 177).و او را به عنوان پیر و مرشد خود برای رسیدن به کمال بپذیرد.او می‏گوید: آدمی پندناپذیر و سرکش بودم تا آن روز که پیری یافتم و سر به فرمانش نهادم. سال‏ها در خدمت پیر به سر بردم، سپس دلداری نیز جستم و دل به تار زلفش بستم.پیر و دلدار، هر دو مرا آزمودند و در دعوی و وفا صادق یافتند.لاجرم به مهری فزونم نواختند و با لطفی بیش دمسازم کردند...و از آن روز که سر در خدمت این دو نهادم، هر روز دلم را آسوده‏تر و اختر سعادتم را فروزان‏تر می‏یابم.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 136) «پیر در لغت به معنی سپید موی است و ترکیب پیرسر و پیران‏سر و پیرانه‏سر به این مناسبت است...؛اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بی‏مدد او به حق واصل نمی‏شود، و الفاظ:قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث، نزد صوفیه همه به همین معنی استعمال شده است.»(احمدعلی رجایی 1340:ص ص 32-33) خواجه شیراز از پیرهایی که او را در سیر و سلوک عرفانیش رهبری کرده‏اند، تعبیر به «پیر مغان»، «پیر می‏فروش»، «پیر خرابات»، «پیر طریقت»«پیر گلرنگ»، «پیر دردی‏کش»و «پیر پیمانه‏کش»کرده و مجلس آنان را به«میخانه»، «دیر مغان»، «خرابات»و «میکده» تعبیر کرده است. به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی‏خبر نبود ز راه و رسم منزل‏ها یا در جایی دیگر پیر مغان را مأمن وفا و درس او را حدیث عشق می‏داند: حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست درس حدیث عشق برو خوان و زو شنو همچنین در بیتی دیگر اشاره به پیر مغان دارد و چون هدف او نیوشیدن پند پیران است، در نتیجه برای او تفاوت نمی‏کند که پیر مغان مرشد او باشد یا پیری دیگر: گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست اشعاری که در بالا آورده شد، نمونه‏هایی است از تعبیرات حافظ بر شیوه قلندران ملامتی که گفته می‏شود، حافظ به این فرقه گرایش داشته است.صوفیان ملامتی به رسوم پشت پا می‏زدند و حالات و عبادات خود را از خلق پنهان می‏کردند، و در حالی که در دل صفا و اخلاص و عشق به حق داشتند، از الفاظ و اصطلاح‏هایی استفاده می‏کردند که بیش‏تر آنها خلاف منظور ظاهری بود و اغلب در پرده ابهام می‏ماند و به صورت راز و رمز در می‏آمد.«این همه وصف می و میکده، دیر مغان و مغ و مغ‏بچه، آتش خاموش نشدنی دیر مغان، رندی و قلندری و قلاشی، خرقه‏سوزی، و دلق به خرابات افکندن و امثال آن که در غزلیات حافظ دیده می‏شود، تا مقدار زیادی ناشی از همان رندی و لاابالی‏گری و بی‏اعتنایی به خلق و پشت‏پا زدن به ظواهر و ترک آداب و سنن اهل ظاهر ملامتیه قرون اول است که به ارث به اخلاف رسیده؛به طوری که خود حافظ فرموده است: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‏ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به می‏پرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن منظور از آن، در هم شکستن و تخفیف اهل ریا و زرق بوده است.»(قاسم غنی 1340:ص 189). گوته به نظر می‏رسد این روال زندگی را از حافظ آموخته و چون با طبع او سازگار بوده، تحت تأثیر قرار گرفته است.او در قطعه‏ای در«ساقی‏نامه»می‏گوید: ما را از مستی ملامت کردند، اما داستان مستی شورانگیزمان را آنچنان که باید نگفتند ...راست خواهی من هم مست عشقم و هم مست شراب، هم مست غزل و هم مست زندگی، اگر روز و شب مستم ببینید ملامتم نکنید؛مگر نه این همه باده مردافکن‏ پیموده‏ام.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 71) 1 زبان حافظ، زبانی پر از رمز و ایهام است و بدون فهم درست جهان‏بینی و زمینه فرهنگ عصر او و دقت در این زبان، نمی‏توان به عمق روح خواجه پی برد.در این زبان رمزی، شراب اغلب به مفهوم معرفت عرفانی آورده می‏شود. دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا حافظ، ترکیبات بسیاری از شراب در ابیاتش آورده است، که از آن جمله است: شراب آلوده، شراب ارغوانی، شراب بی‏غش، شراب تلخ، شراب خانگی، شراب دوساله، شراب غرور، شراب فرح‏بخش، شراب لعل‏فام، شراب کوثر و.... شراب در اشعار حافظ مفاهیم گوناگون دارد:«شراب، فروغ و روشنایی است.شراب، کلید رازهای متفکر است.در هیچ یک از اشعار حافظ، اثر مادی شراب در کام انسان توصیف نشده است.»(آرتورگی 1349:ص 40). خواجه در بیت زیر، روشنی شراب را با روشنی صبح مقایسه کرده است: آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب گرد خرگاه افق پرده شام اندازد در بیتی دیگر، شراب را به خورشید و ساغر را به مشرق، محل طلوع آفتاب، تشبیه کرده است: خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‏طلبی ترک خواب کن در کتاب کشف المحجوب هجویری اشاره به فرقه‏ای است به نام طیفوریه(علی بن عثمان هجویری 1336:ص 228)، که این گروه از ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی پیروی می‏کردند.او از رؤسای متصوفه است و طریق او غلبه و سکر بود.طرفداران سکر می‏گویند که سیر و سلوک و وصول به بارگاه حق، جز با شور و شوق و وجد و سرمستی و حال امکان‏پذیر نیست.آنها معتقدند که تصوف، خداپرستی عاشقانه است و عشق با هوشیاری و (1).این قطعه در اصل آلمانی، با سبک غزل حافظ و طرز قافیه‏پردازی غزل فارسی سروده شده است. عقل سازگاری ندارد.حافظ نیز مشکل عشق را با فکر و دانش حل شدنی نمی‏داند: مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد «در سراسر دیوان حافظ نیز سکری بودن و سرمستی وی با ایهام‏های لطیف و گاهی اشارات صریح، در کم‏تر غزلی است که متجلی نباشد.»(احمدعلی رجایی 1340:ص 177). برای نمونه، چند بیت آورده می‏شود: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه‏کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست آوردن الفاظ«می»، «جام»و«پیاله»و ترکیبات آنها، چون«میخانه»و«میکده»نیز به همین طرز تفکر بر می‏گردد.سجادی در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کلمه «می»را چنین تعریف می‏کند:«می»غلبات عشق را گویند و«میخانه»، باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عواطف الهیه بسیار باشد و به معنی عالم لاهوت نیز آمده است.«می عشق»حالت جذبه و شیفتگی و تجلیات ربانی است.(جعفر سجادی 1354:ص ص 458-461) گر می‏فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند چنان‏که از اشعار حافظ برمی‏آید:میخانه جای آزادگی است و مجلس انس دوستان خانقاه، و در همین فرهنگ نیز به قلب مرشد کامل تعبیر شده است: به کوی میکده هر سالکی که ره دانست در دگر زدن اندیشه تبه دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست گوته در این زمینه تحت تأثیر حافظ بوده و به همین سبب یک فصل از دیوانش را «ساقی‏نامه»نام نهاده است.او در قطعه‏ای از این فصل چنین می‏گوید: در این‏باره شک ندارم که شراب ازلی است، و از این نکته نیز بی‏خبر نیستم که شاید باده را پیش از فرشتگان آفریدند.به هر حال، بر این راز نیکو واقفم که میخوارگان پاک‏بین، خدا را بی‏پرده‏تر می‏توانند دید.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 69) حافظ نیز با اشاره به این نکته چنین می‏گوید: گفتی ز سرّ عهد ازل نکته‏ای بگوی آن‏گه بگویمت که دو پیمانه درکشم در جایی دیگر می‏فرماید: ما در پیاله عکس رخ یار دیده‏ایم ای بی‏خبر ز لذت شرب مدام ما گوته نیز چون حافظ، معتقد است که در شراب، جمال یار را می‏توان دید.او این مفهوم را چنین بیان می‏کند: بارها در میخانه جام شراب در پیش نهادم و به میخوارگان نگریستم؛روزی شاد، روزی دگر غمگینشان یافتم.اما من خود هر زمان که با جام می خلوت گزیدم، خویشتن را شادمان دیدم.کوشیدم تا در صفای می لعل‏فام جمال یار ببینم که از دیرباز، دل سوداییم در بند عشق اوست.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 68) و در جای دیگر می‏فرماید: مستی من روز تا شب و شام تا صبح باقی است، زیرا این مستی عشق است که دل شوریده‏ام را هر دم به غزل‏سرایی می‏دارد.(ص 17) اندیشه‏های عرفانی حافظ، گاه به عالی‏ترین درجه تجلی خود می‏رسد تا حدی که این شاعر نامی ایران چنان غرق در این اندیشه‏ها می‏شود که خواننده را نیز بی‏اختیار مجذوب کلام آسمانی خویش می‏کند.او معتقد است که انسان حامل بار امانت الهی است و این عقیده را چنین ابراز می‏کند: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند عزیز نسفی، در رساله‏ای درباره بهشت و دوزخ، خاطرنشان می‏کند که، «ای درویش! آن امانت که بر جمله موجودات عرض کردند، جمله ابا کردند و قبول نکردند و آدمی قبول کرد؛آن بار امانت عشق است.اگر آدمی بدانستی که عشق کار سخت است و بلای عظیم است هرگز قبول نکردی.»(عبد الحسین زرین‏کوب 1356:ص 194). حافظ می‏گوید: فرهنگ » شماره 16 (صفحه 119) فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز نجم الدین رازی نیز در مرصاد العباد می‏گوید:«فرشتگان چون از آتش آفریده شده‏اند، عشق ندارند.عشق، خاصیت خاک است که آدم را از آن آفریده‏اند.»(منصور رستگار 1350:ص 268). گوته نیز این مفهوم را قطعه‏ای از«مثل‏نامه»چنین بیان می‏کند: مهتاب شب در باغ بهشت(یهوه)آدم را در خوابی سنگین یافت و آهسته حوایی کوچک در کنارش نهاد...و زیر لب گفت:این است اشرف مخلوقات!پس عجب مدار اگر دیدار زیبا رخان، ما را اسیر اشتیاق کند و روحمان را به آستان جمال خداوندی بالا برد؛زیرا در آن دم که ما به چشم ستایش در آنان می‏نگریم، به حقیقت در دل، شاهکار آفرینش خدا را می‏ستاییم.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 155) عشق، راز آفرینش و چاشنی حیات و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است.محبت چون به کمال می‏رسد، عشق نام می‏گیرد و عشق که به کمال رسد، به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می‏شود.در فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، عشق چنین تعریف شده است:«عشق میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق از عشق است و به معنی فرط حب و دوستی است و نیز مشتق از عشقه است، و آن گیاهی است که به دور درخت پیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن را بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود....»(جعفر سجادی 1354:ص 332). ادبیات صوفیه نیز سراسر عبارت است از اسرار عشق و عاشقی و در حقیقت، آن عشق هم که منظور حافظ و دیگر عرفا است، مایه کمال انسانی است؛چرا که انسان را با معشوق وی پیوند روحانی می‏دهد.«عشق یک روح غریب، یک روح دور افتاده است که برای بازگشت به موطن اصلی و برای اتصال به معشوقی که وی همچون تبعید شده‏ای از او جدا افتاده است، هیجان و اشتیاق دارد.»(عبد الحسین زرین‏کوب 1356:ص ص 179-180). حافظ می‏فرماید: فرهنگ » شماره 16 (صفحه 120) چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته‏بند تنم گوته نیز به این مضمون چنین اشاره دارد: در خاموشی شب، بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه‏اش بر عرش خداوند رسید.خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن، در قفسی زرینش کرد و بدو«روح»نام داد.از آن پس، مرغ روح در قفس تن زندانی است، ولی همچنان گاه و بی‏گاه نوای دلپذیرش را سر می‏دهد.(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 153-154) چنان که دیده می‏شود، گوته نیز درباره عشق، احساس خود را به خوبی بیان می‏کند.او هر چند در اشعارش، بارها از زلیخا-معشوقه‏اش-یاد می‏کند، ولی این نکته نیز در عشق او رؤیت می‏شود که هیچ‏گونه احساسی نفسانی را در این عشق راه نمی‏دهد و عشقش به زلیخا نیز عشقی افلاطونی و به عبارت دیگر عرفانی است. 1 همان‏طور که مولانا می‏گوید هر عشقی سرانجام به عشق معنوی، یعنی عشق برای رسیدن به ذات ازلی معشوق تبدیل خواهد شد 2 ؛عشق گوته نیز سرانجام به عشقی معنوی و پاک می‏رسد، آنجا که می‏گوید: عالم خلقت توده‏ای بی‏شکل در کف آفریدگار بیش نبود.خداوند با قدرت لایزال خویش به آفرینش حیات اراده فرمود و فرمان«باش»داد.ناگهان فریادی از اسف در همه جا طنین افکند و توده بی‏شکل جهان ذره ذره شد، تا هر جزء آن بدان صورت که خالق خواسته بود درآید...آن‏گاه اجزای پراکنده، از نو به هم نگریستند و به نیروی جاذبه جهانی، بار دیگر دل به مهر هم بستند.از آن روزگاران، آنان که با اراده خداوندی برای پیوستگی خلق شده‏اند، همچنان عاشقانه در جستجوی یکدیگرند و با اشتیاقی شتاب‏آمیز سراغ هم را می‏گیرند، تا مگر روزی از نو به هم پیوندند....(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص ص 93-94) از خصوصیات مهم عرفا مخصوصا متصوفه، فنا یعنی نفی جسم برای رسیدن به بقا (1).گوته عاشق زنی زیبا به نام ماریان ویلمر بود که در اشعارش او را زلیخا می‏نامید.گوته که فریفته و دلباخته این دختر بود، پس از ازدواج او با دوستش، عشق آتشین خود را تنها برای خویش نگاه داشت... و بعد از مدتی، از محبوبه دوری گزید و از آن پس تا آخر عمر از دیدارش خودداری کرد(گوته 1328: ص 81، زیرنویس). (2).عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است فرهنگ » شماره 16 (صفحه 121) است.متصوفه معتقدند که اگر کسی از خواهش‏های نفسانی خویش در این جهان چشم‏پوشی کند، در همین دنیا جاودانه می‏شود و به اتحاد با خداوند دست می‏یابد.گوته این عقیده را در یکی از غزل‏های«مغنی‏نامه»چنین ابراز می‏کند:«تا راز این نکته در نیابی که، بمیر تا زنده شوی، میهمان گمنامی در سرزمین ظلمت بیش نخواهی بود.»(ص 47) حافظ این مفهوم را چنین اظهار می‏دارد: دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی و یا در جای دیگر چنین می‏گوید: حافظ صبور باش که در راه عاشقی آن کس که جان نداد به جانان نمی‏رسد متصوفه به هر چیزی که انسان را از حق تعالی باز دارد، حجاب می‏گویند و معتقدند که اگر صوفی بخواهد به وصال معشوق رسد، باید این حجاب‏ها را از میان بردارد.با یزید بسطامی می‏گوید:«پرسیدند که راه به حق چگونه است؟گفت:تو از راه برخیز که به حق رسیدی.»(احمدعلی رجایی 1340:ص 81).و ابوسعید ابی الخیر می‏گوید:«حجاب میان بنده و خدای آسمان و زمین نیست.عرش و کرسی نیست.پنداشت و منی تو حجاب است.از میان برگیر و به خدای رسیدی.»(محمدرضا شفیعی کدکنی 1366:ص 287). حافظ به این سخن ابوسعید نظر داشته که گفته است: میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز گوته نیز این مضمون را به این صورت بیان می‏کند:«دل من پیوسته آرزوی پرواز دارد، نه برای آنکه به سوی آسمان رود، بلکه تا از دست خویش بگریزد.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 143) آنچه سخن حافظ شیراز را نغز و لطیف می‏کند، مضامین و نکات ظریفی است که خواجه در اشعارش به کار می‏گیرد.او که به قول گوته، سخنش اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمه فیاض کمال و جمال و حکمت و عرفان است، چنان شعر می‏سراید که«عارفان از آثار حکمت و عامیان از شیوایی گفتارش لذت می‏برند.»(یوهان ولفگانگ گوته 1328:ص 143). گوته با طبع بارور و قدرت خلاقه‏ای که داشت، پس از مطالعه دیوان حافظ، الهاماتی از او اخذ کرد و با آنکه در مراحل آخر زندگی بود و می‏توان گفت در منتهای کمال عقلی و رشد فکری بود، درصدد تهیه دیوانی حاوی مضامین شرقی برآمد.او که شیفته افکار و هنر و نبوغ حافظ بود، ذوق و هنر ایرانی را به دنیای غرب معرفی کرد.به طوری که بعد از انتشار دیوان شرقی او، جمع بسیاری از اروپاییان مخصوصا آلمانی‏ها شیفته ادبیات ایران شدند و امروز اگر به تاریخ آلمان بعد از گوته نظر بیندازید، بدون تردید به نفوذ ادبیات ایران در ادبیات آلمان برخورد خواهید کرد.اگر چه عمق هنر و قدرت و طبع بارور گوته، او را از صف سایر گویندگان آلمان ممتاز می‏سازد؛اما این نکته را نیز باید همواره در نظر داشت که حافظ، گوته را در سفر معنویش به شرق چنان راهبر شد، که گوته خود را فراموش کرد و در جذبه این سیر و سلوک معنوی، چنان اثر عظیمی را آفرید که شهرت جهانی یافت و در نتیجه، باب جدیدی را در ادبیات آلمان باز کرد. کتابنامه فارسی: حافظ، شمس الدین محمد.1353.دیوان حافظ.تصحیح محمد علی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی.تهران:شرکت نسبی اقبال و شرکا. خداپرست، اکبر.1363.درباره حافظ.تهران:هنر و فرهنگ. خرمشاهی، بهاء الدین.1361.ذهن و زبان حافظ.تهران:نشر نو. رجایی، احمد علی.1340.فرهنگ اشعار حافظ.تهران:زوار. رستگار، منصور.1350.حافظ(مقالاتی درباره زندگی و شعر).شیراز:دانشگاه پهلوی. ریپکا، یان.1345.تاریخ ادبیات ایران.ترجمه عیسی شهابی.تهران:بنگاه ترجمه و نشر کتاب. زرین‏کوب، عبد الحسین.1356.از کوچه رندان.تهران:امیرکبیر. سجادی، جعفر.1354.فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.چ 2.تهران:طهوری. شفیعی کدکنی، محمدرضا.1366.اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید.تهران:آگاه. غنی، قاسم.1340.بحث در آثار و افکار و احوال حافظ.چ 2.تهران:زوار. فرزاد، مسعود.1352.حافظ(گزارش از نیمه راه).شیراز:دانشگاه پهلوی. فرشیدورد، خسرو.1357.در گلستان خیال حافظ.تهران:بنیاد نیکوکاری نوریانی. فرهنگ » شماره 16 (صفحه 123) گوته، یوهان ولفگانگ فون.1328.دیوان شرقی.ترجمه شجاع الدین شفا.چ 1.تهران:آثار جاویدان. گی، آرتور.1349.مقدمه‏ای بر حافظ.ترجمه حسین فروتن.تهران:مؤسسه مطبوعاتی عطایی. محمود بختیاری، علیقلی.1345.راهی به مکتب حافظ.تهران:چاپخانه رنگین. نیک‏بین، نصر الله.1329.یادگار دویستمین سال میلاد گوته.تهران:علمی. هجویری، علی بن عثمان.1336.کشف المحجوب.ترجمه محمد عباسی.تهران:امیرکبیر. لاتینی Encyclopaedia Britannica.1974.30 vols.Chicago et al.loc.:Encyc.BritaniInc. Encyclopedia Americana.1963.30 vols.New York et al.loc.:American Corporation. فرهنگ » شماره 16 (صفحه 124)