آغاز شعر عرفانی فارسی 2
4. شعر عرفانی فارسی
پیش از سنایی، شعر عرفانی فارسی به معنای واقعی کلمه نداریم، بلکه خردهالگوهایی برای این نوع شعر داریم که از تمایلات روحی اقشار جامعه و در اینجا شاید بهتر باشد بگوییم، یک طبقه خاص و درعین حال وسیع اجتماعی برخاستهاند و بدین دلیل، بیشتر قالب کوتاه رباعی یا دوبیتی یا احیاناً غزل، آن نیز اغلب بدون نام سراینده خود، به خویش گرفتهاند. این، امری طبیعی است و به همان اصلی بازمیگردد که دکتر شوقی ضیف درباره گمنامبودن سرایندگان برخی قصاید و قطعات دوره جاهلیت اعراب ذکر میکند؛ یعنی مشارکت جمعی در تکمیل آنها (ضیف، 1376: 116) و برتلس هم، آنجا که از منشأ خلقی رباعیات عرفانی سخن میگوید، به این اصل اشاره دارد (برتلس، 1376: 54 و60). با این حال، اگر این خردهالگوها نبود، چه بسا سنایی نمیتوانست ظهور یابد یا با این قوت، ظهور یابد. البته هر پژوهشگر، از یک مورد خاص، مانند حلاج یا باباکوهی یا باباطاهر یا خواجهعبدالله انصاری یا ابوسعیدابوالخیر به عنوان سرآمد این نوع شعر نام برده است؛ اما چنانچه به نقیض تاریخی بر نخوریم، مانعی ندارد تا وجود تعدد را در این باره بپذیریم.
برتلس، پیشینه شعرعرفانی فارسی را در درون گستره تصوف ایرانی میجوید و از این رهگذر به باباکوهی میرسد (همان:71) و البته، نقش خواجه عبدالله انصاری را نیز در مرحله گذار از نثر به نظم مهم میداند (همان: 94). به دنبال او، پطروشفسکی هم بر این دیدگاه میرود (پطروشفسکی، 1350: 135ـ125). چنین دیدگاهی در برابر دیدگاه دیگری قرار دارد که ابوسعید ابوالخیر را پیشگام این نوع
شعر میشمارد (برتلس، 1376: 71) و گویا نخستین بار، هرمان اته، با انتشار برخی اشعار فارسی منسوب به او، بر این دیدگاه رفته باشد. ناگفته نماند که اته در تاریخ ادبیات فارسی با یک چرخش آشکار، به باباکوهی میرسد (اته، 1356: 132ـ131).
با این همه، دکتر شفیعی کدکنی، دیدگاه برتلس را مردود میداند و در این باره به همان ابوسعید بازمیگردد، ضمن اینکه وجود افراد دیگری پیش از او را نیز که تذوقی در شعر عرفانی کردهباشند، حتمی میشمارد (ابنمنور، 1381، بخش اول: صد و شش). قبلاً، علامه محمد قزوینی انتساب دیوان اشعار به باباکوهی را مردود دانسته بود (جنید شیرازی، 1328: 384ـ380 و 556ـ550). دکتر شفیعی کدکنی، همچنین طی یک مقاله مجزا، از اسنادی نویافته سخن میگوید که نخستین اشعار عرفانی فارسی را تا ابوذر بوزجانی، عارف شاعر کرامی اواسط قرن چهارم، پیش میبرد (شفیعی کدکنی، 1376: 462ـ431) و استاد بدیعالزمان فروزانفر و دکتر عبدالحسین زرینکوب را با جرح و تعدیل در نوشتههای این دو تن، به عنوان پایبندان به این دیدگاه میشمارد (همان: 434) و ضمناً بر اینکه همزمان با وی یا اندکی پیش و پس از آن هم، چه بسا کسانی مانند ابوالقاسم بشر یاسین، ابوعلی واعظ سرخسی، ابوعلی دقاق و ابوالحسن بستی، اشعاری عرفانی به زبان فارسی سرودهاند، تأکید میورزد (همان: 431، زیرنویس).
در باره حلاج، جای تردید نیست که با وجود بازماندن اشعاری عربی از او، شعری به فارسی نسرودهاست و گویا دیوان فارسی منسوب به وی هم، از کمالالدین حسین خوارزمی باشد (ابنمنور، بخش اول: صد و پنج).
کسی که تا اندازهای در این باره پذیرفتهتر مینماید، باباطاهر است؛ اما سند محکمی وجود ندارد تا نشان دهد که دوبیتیهای محلی او در میان عرفای متقدم رواجی یافته باشد؛ به ویژه که این دوبیتیها بیشتر حاوی مسائل احساسی عام است تا مسائل عرفانی خاص. اصولاً در ورود باباطاهر به سطح تخصصی عرفان، جای بحث وجود دارد؛ زیرا همشهری او عینالقضات همدانی، با وجود ذکر ابیاتی از اشعار محلی کسانی مانند بندار رازی و ابوالعباس قصاب آملی از اشعار وی ذکری به میان نمیآورد (عینالقضات همدانی، 1362، ج 2: 82 و173).
وضعیت خواجه عبدالله نیز در این باره بهتر از حلاج و باباکوهی و باباطاهر نیست و اشعاری که به فارسی از او دانسته شدهاست، اسناد مطمئنی ندارد. اینجاست که یکی از پژوهشگران معاصر عرب، ضمن اشاره به برخی مستندات اشعار عربی و فارسی وی مانند طبقات الشافعیه سبکی و الذیل علی طبقات الحنابله ابنرجب و کشف الظنون حاجیخلیفه (افغانی، بیتا: 112)، مینویسد: «متأسفانه اشعار بسیاری به نام او منتشر شدهاست که درواقع از وی نباید باشد؛ چنان که کوفسکی در سال 1895 در مجله پترزبورگ بیست قطعه از این اشعار را نشر کرد؛ سپس بوگدانف این اشعار را با ترجمه انگلیسی
آنها در سال 1993 در مجله جمعیت آسیایی بنگال تحت عنوان ترانههای پیر هرات نشر نمود که بیشترشان را از کتاب مزیف منحولی تحت عنوان کنزالسالکین و زادالعارفین گرفته بود. همچنین اشعار و رباعیات و منظومههای دیگری به نام او منتشر گردیدهاست که از طرز ادا و افاده این اشعار و تحقیق در باره آنها چنین برمیآید که درواقع از وی نیست» (همان: 113).
پس در این باره ناچار به همان ابوسعید روی میآوریم که تاکنون دستکم سه بیت قابل استناد از او بازماندهاست (ابنمنور، بخش اول: 203ـ202). البته دیوانی نیز به وی منسوب داشتهاند که بارها چاپ شدهاست، اما بر پایه تصریح شرححالنویسان او، این دیوان نسبتی با وی ندارد. به هر حال، نقش ابوسعید در پیدایش شعر عرفانی فارسی بسیار مهم بودهاست. او عملاً در راه ارائه تأویلهای عرفانی از شعر و بیان اغراض عرفانی با شعر گامهای مؤثری برداشت و مجاهدت کم نظیر وی در این باره، سرانجام شعر رمزی عرفانی را در گستره عرفان اسلامی ـ ایرانی بر کرسی نشاند. ابوسعید با شنیدن شعر، به عرفان گرایید و با خواندن شعر چشم از جهان فروبست و در سراسر زندگی پرشور و حالش، به قول دکتر شفیعی کدکنی «با شعر زیستن و در شعر نفس کشیدن» را پاس داشت (همان: صد و هفت و 19) و در این موقعیت، حتی برای گفتن سخنان عادی به شعر توسل میجست؛ چنان که وقتی کسی اجازه خواست تا از محضر او برود، وی این بیت را در جوابش خواند:
آنچه گوشم نتوانست شنیدن به خبر
همه چشمم بعیان یکسره دید آن به بصر
(هجویری، 1375: 451)
حشوهای این بیت که دلیلی است بر نسختگی آن، نشان میدهد که احیاناً باید از نوع بدیههگویی باشد و این نکته در صورت صحت، ما را به مطالعه دقیقتر درباب شمار ابیات بازمانده ابوسعید وامیدارد. افزون بر ابیاتی عربی که از او دانسته شدهاست و نمونه آنها را در کشفالمحجوب نیز میبینیم (همان: 322)، ابیات فارسی دیگری هم به نام وی در اینجا و آنجا مییابیم که بیشتر، از خلط شعرخوانی با شعرگویی برخاستهاند و قاعدتاً مال دیگران بودهاند (ابن منور، بخش اول: صد و یازده ـ صد و پانزده). با این حال، هنوز دلایلی برای تردید در شمار ابیات بازمانده از ابوسعید وجود دارد؛ مانند ابیاتی که عینالقضات از او میآورد و ضعف ساختاری این ابیات، ما را به مقاومت در برابر انگیزههای اسطورهسازانه شرححالنویسان وی فرامیخواند:
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
هر که بیند در زمان از حسن او کافر شود
کون و کان بر هم زن و از خود بری شو تارسی
پس که دیدهاست روی او و نام او که شنیده است
ای دریغـا کـایـن شـریعت گفت مـا ببریـده است
کاین چنین جانی خدا از دو جهان بگزیده است
(عینالقضات همدانی، بیتا: 155)
باری، گفتار را با معرفی چند تن دیگر از آغازگران شعر عرفانی فارسی به پایان میبریم؛ اما اینان
و جز اینان هر که باشند، چیزی به اصل حقیقت نمیافزایند و آن اینکه پیدایش این نوع شعر در زمینههای گوناگون و با پیشینههای فراوان اتفاق افتادهاست و این زمینهها و پیشینهها، مجموعاً در این باره نقش داشتهاند؛ بی اینکه یکی از آنها بر دیگری چندان قابل ترجیح باشد.
1ـ4. ابوالقاسم بشر یاسین
تنها تصریحات به شاعری بشر (متوفی380 هـ.ق.)، یکی آنجاست که مؤلف حالات و سخنان ابوسعید از قول او مینویسد: « ما هرگز شعر نگفتهایم؛ آنچه بر زبان ما میرود، گفته عزیزان بود و بیشتر از آن پیر ابوالقاسم بشر بود» (ابنمنور، 1381، بخش اول: صد و دوازده) و دیگر آنجا که همان مؤلف، این بیت را از قول وی به بشر نسبت میدهد:
من ندانم که کیم خلق ندانند که چیم
نه همانا که بر این سان که منم آدمیم
(همان: 78)
2ـ4. ابوعلی واعظ سرخسی
باید از عرفای پایان قرن چهارم باشد (همان، بخش دوم:795). عینالقضات اشعاری از او نقل میکند؛ چنان که ابیات زیر را از وی در تمهیدات میخوانیم:
درآی با من جانا به کار اگر یاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
مرا به خانه خمّار بر بـدو بسپـار
نبیـذ چنـد مـرا ده بـرای مستـی را
وگرنه رو به سلامت که برسرکـاری
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
دگر مرا به غم روزگار نسپاری
کـه سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری
(عینالقضات همدانی، بیتا: 15)
همین ابیات در نامههای عینالقضات با ضبط «یارا» به جای «جانا»، «نه بر سر» به جای «که بر سر»، «باد و» به جای «بادا»، «نگونساری» به جای «نگوساری» و «نگر» به جای «دگر» آمدهاست (عینالقضات همدانی، 1362، ج 2: 104).
به روایت محمدبن منور، پس از اینکه قوال، بیت دوم این ابیات را پیش ابوسعید میخواند، شیخ میگوید:
«چنین نبایــد گفت، چنین باید گفت: تـــو را سـلامت باد و مرا سبکباری»
(ابنمنور، 1381، بخش اول: 330)
همچنین در جای دیگر نامههای عینالقضات، پس از رؤیت مجدد همان بیت دوم با ضبط «شکیبایی» به جای «نگوساری»، ابیات زیر را نیز به نام واعظ سرخسی میبینیم:
گــر به ره عــاشقیت هیــچ نیــاز است راه دراز اسـت و بانشیب و فـراز اسـت
بارخدای است عشق سرکش و ناباک بندهکـش است ای عجب نـه بندهنواز است
(عینالقضات همدانی، 1362، ج 1 : 286)
3ـ4. ابوذر بوزجانی
چنان که گذشت، دکتر شفیعی کدکنی، طی یک مقاله مجزا، به بررسی اشعاری که در اینجا و آنجا از ابوذر بوزجانی (متوفی 387 هـ.ق.)، یافتهاست، میپردازد (شفیعی کدکنی، 1376: 462ـ431). یک نمونه از این اشعار را در اینجا میآوریم:
مــــا بــــارخــدای بـــاســزایـیـم وانـــدر دو جهـــان یکـی خــداییم
مــا نــــور ســــرور عـــارفـانیــم مــا چـشـــم و چــــراغ اولیـــاییـم
نــمـــرود بــــه گــاه پـــــورآزر گفــتـا کـه خـــدای خلــق مـاییـم
بـیــچـارهتـریـن خـلــــق او بـــود بیچـاره بمـــرد و مــــا بـه جـایـیـم
(همان: 461)
4ـ4. ابوعلی دقاق
خاقانی میگوید:
دقایقی که مرا در سخن به نظم آید
به سرّ آن نرسد وهم بوعلی دقاق
(خاقانی، 1357: 240)
این بیت میرساند که دقاق (متوفی 405 هـ.ق.)، در دقیقهگویی مشهور بودهاست. در تمهیدات این ابیات از او نقل شدهاست:
شهر و وطن جان ز جهان بیرون است
ایـن راز نهفتـه از نهـان بیـرون اسـت
جانها ز حق است و حـق ز جـان بیـرون اسـت
وز هرچه مثل زنی از آن بیـرون است
یعنی که خدا از دو جهان بیـرون است
آن با نقط است و نقطه زآن بیرون است
(عینالقضات همدانی، بیتا: 152)
5ـ4. ابوالحسن بستی
رباعی معروف «نور سیاه» از اوست. این رباعی را در برخی آثار قدر اول عرفانی فارسی با اندک اختلاف مییابیم (همان: 119 و 249ـ248؛ عینالقضات همدانی، 1362، ج 2: 255؛ نجم رازی، 1371: 308)، اما یکی از روایات آن، چنین است:
دیدیم نهاد گیتی و اصل جهان
وآن نور سیه ز لانقط برتـر دان
وز علـت و عـال برگذشتیـم آسـان
زآن نیز گذشتیم، نه این ماند و نه آن
(غزالی، 1368: 37)
6ـ4. ابوالعباس قصاب آملی
از او نقل شدهاست که «در سماع پیوسته این بیتها گفتی:
در دیده دیده دیدهای بنهادیم
ناگه به سر کوی جمال افتادیم
وآن را ز ره دیده غذا میدادیم
از دیده و دیدنی کنون آزادیم
(عینالقضات همدانی، بیتا: 63)
همچنین، بیتی به زبان رازی از وی نقل کردهاند (عینالقضات همدانی، 1362، ج 2: 173).
7ـ4. احمد حمویه
چندان شناخته نیست (ابنمنور، بخش دوم: 698ـ697)؛ با این حال عینالقضات در تمهیدات یک رباعی به نامش میآورد:
آن گوهر اصل را عـرض خـود دل ماسـت
این طرفهتر است کاین سخن مشکل ماست
آن دل که برون ز کون و کان منزل ماست
پیش از کـن و کان چه بود، آن حاصل ماسـت
(عینالقضات همدانی، بیتا: 258)
نتیجهگیری
بیگمان از میان دو نظریه تکاملگرایانه و انسجامگرایانه در باب شعر عرفانی فارسی، نظریه دوم به حقیقت نزدیکتر است. اساساً هیچ پدیده پیچیدهای از یک زمینه یا پیشینه ساده برنمیخیزد. بدینگونه ما در بررسی پیشینه این نوع شعر، حتی نباید از نقاط مقابل آن غافل بمانیم. اینجاست که میبینیم این پیشینه، نه تنها در زبان عربی، بلکه در نثر و همچنین در انواع مختلف شعر غیرعرفانی یافتنیاست. ضمناً با گشت و گذار در آثار عرفانی، خردهالگوهایی برای کار سنایی مییابیم؛ اما این خردهالگوها بیشتر از جهت زمینه سازی مؤثر بودهاست تا از جهت پیشینهپردازی. بر این پایه، سنایی با همه پیشینههای کارش، همچنان مقام اصلی آغازگری شعر عرفانی فارسی را در اختیار دارد.