تأثیرات مولانا از آثار سنایی غزنوی
تأثیرات مولانا از آثار سنایی غزنوی
چکیده :
حضرت مولانا فرمود:«...هر که سخنان سنایى را به اعتقاد مطالعه نماید، کلام ما را ادراک کند و از آن برخوردار شود و برخورد».(مناقب العارفین، ج 1، ص 458)
بحث درباره احاطه مولانا بر همه ظرایف ادبیات ایران شاید به دلیل ایضاح موضوع ضرورتى نداشته باشد.اشعارى که مولانا سروده است از حیث مضمون، وزن، قافیه و ردیف با اشعار شاعرانى چون رودکى، منوچهرى، ناصر خسرو و حتى خیام و مخصوصا سنایى و عطار پهلو مىزند.این علاقه از پدر و مرشدش سید برهان الدین محقق ترمذى بدو به ارث رسیده است.برهان الدین محقق در مقالات خود در تأیید گفتههایش از سنایى استشهاد کرده و بهاء ولد نیز اکثر شواهد و امثال و مضامین خود را از بزرگانى چون سنایى و عطار اخذ یا نقل کرده است. مولانا در مثنوى چندین بار به احترام از سنایى نام برده و حکایاتى از الهىنامه(حدیقة الحقیقه)وى نقل کرده است.
با وجود احترام فراوانى که درباره سنایى و عطار ابراز مىکند از مقایسه و اظهارنظر درباره جذبات آن دو با خود و ارزش سخنانى که از این جذبات زاده است، ابا نمىکند و مىگوید:«حکیم الهى، خواجه سنایى و خدمت فرید الدین عطار-قدس الله سر هما-بس بزرگان دین بودند ولیکن اغلب سخن از فراق گفتند اما ما سخن همه از وصال گفتیم». 1 به نظر سنایى و عطار، انسان در این جهان هر قدر که بتواند مدارج تعالى را طى کند، باز این قالب تن براى او حجابى عظیم است.
انسان تا نمیرد به حقیقت نمىرسد و بهشت حقیقت تنها با مرگ اختیارى حاصل مىشود:
بمیر اى دوست پیش از مرگ اگر مى زندگى خواهى
که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما 2
در شعر و شاعرى، مولانا از همان آغاز وارث این دو شاعر بزرگ خراسان شد.سنایى که وى با آنکه چندین نسل بعد از وفات او به دنیا آمده، برایش مرثیهاى عارفانه و پرمعنى ساخت:
گفت کسى خواجه سنایى بمرد
مرگ چنین خواجه نه کارى است خُرد... 3
و عطار که ملاقات با او در صحبت پدرش در نیشابور سالهاى قبل از کشتار مغول تأثیر عمیقى در خاطرش باقى گذاشت. 4 تأثیر این دو شاعر هم در غزلیاتش نشان خود را باقى گذاشت و هم در مثنوىاش. با این حال تأثیرپذیرى از جاذبه سبک بیان این دو پیشرو بزرگ شعر صوفیانه فارسى مانع از تجلى اصالت بىنظیرى که شعر او را از هر شعر عرفانى دیگر متمایز ساخت، نشده، خاصه که به گفته او عطار و سنایى همه سخن از فراق گفته بودند و سخن وى همه از وصال بود. 5
تأثیر شعر قدما در مثنوى، البته قابل ملاحظه است و پارهاى از ابیات مثنوى نیز یادآور اشعار مشهورى از شاعران گذشته است که ممکن است گوینده(مولانا)ناخودآگاه متأثر از آنها باشد. 6
نفوذ سنایى و عطار در مثنوى، البته از نفوذ گویندگان دیگر بیشتر است و اینکه شیخ عطار هنگام عبور بهاء ولد از نیشابور به بغداد نسخهاى از«اسرارنامه»خویش را به پسر وى، جلال الدین محمد هدیه کرده باشد و همچنین این نکته که مولانا تا حدى براى آنکه جاى«حدیقه»را نزد پیروان وى بگیرد، نظم کرده باشد، 7 ممکن است بدان سبب مورد تأکید واقع شده باشد تا مثنوى را تکمله و دنباله کارى نشان دهند که از سنایى و عطار آغاز گردیده است و در عین حال بدین سبب، آنچه را مولانا در زمینه مقالات و افکار صوفیانه یا طرز بیان آنها به عطار و سنایى مدیون است، توجیه نمایند.
سنایى که بارها مولانا وى را در دیوان با محبت و ارادت یاد مىکند، در مثنوى نیز به عنوان«حکیم»، «حکیم غزنوى»و«حکیم کامیار»یاد مىشود و یک جا هم وى را«حکیم بردهاى»یا«حکیم پردهاى» 8 مىخواند، که شاید این تعبیر اخیر اشارت باشد به اینکه وى برده و مجذوب و ربوده حق بوده باشد یا آنکه در پرده سخن یا در قباى غیرت حق مستور و محجوب بوده باشد.به هر حال، این طرز تعبیر اهمیت وى را در نظر مولانا مىرساند و معلوم است که وى بیش از هر شاعر دیگر در مثنوى تأثیر دارد.چنانکه غیر از اخذ بعضى قصهها و شرح بعضى اشعارش که در عنوان مطالب به آنها اشارت هست، تعدادى از مضامین کلام نیز ظاهرا بدون توجه، در سخن مولانا انعکاس دارد و این جمله نشان انس و الفت مستمر جلال الدین محمد با آثار اوست.
ارتباط فکر و تعلیم مولانا با آنچه از عطار و سنایى اخذ و نقل مىکند، نکتهاى است که بدون توجه بدان ارزیابى مثنوى دشوار خواهد بود. افلاکى از قول خود وى بدین مناسبت در دو جا نقل مىکند که«هر که سخنان عطار را به جد خواند اسرار سنایى را فهم کند و هر که سخنان سنایى را به اعتقاد مطالعه نماید، کلام ما را ادراک کند و از آن برخوردار
شود و برخورد» 9 و نیز«روزى حضرت مولانا فرمود که هر که به سخنان عطار مشغول شود از سخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام یوسف بیگ باباپور *
رسد و هر که سخنان سنایى را به جد تمام مطالعه کند به سرّ سناى سخنان ما واقف شود». 10
از همین جاست که آنچه مولانا به سنایى مدیون است، در شناخت ماخذ مثنوى اهمیت خاص دارد.با توجه به تکریم فوقالعادهاى که مولانا در حق سنایى دارد و اینکه مربى و مرشد او، سید برهان الدین محقق هم غالبا در معارف و مجالس خویش به اشعار سنایى استشهاد مىکند، چنانکه آوردهاند که:«گفتند که سید برهان الدین سخن مىفرماید، اما شعر سنایى در سخن بسیار مىآورد.سید فرمود:همچنان باشد که مىگویند؛آفتاب خوب است، اما نور مىدهد، این عیب دارد، زیرا سخن سنایى آوردن آن سخن است و چیزها را آفتاب نماید...» 11 ؛و افلاکى گوید:«همچنان حضرت ولد فرمود که سید(برهان الدین)با سنایى چنان عشق داشت که مولانا با شمس الدین تبریزى». 12
در مجالسى که سید برهان الدین ترتیب مىداد، غیر از مجالس وعظ که عام بود، مجالس خاص نیز داشت که فقط دوستداران محرم در آن حاضر مىآمدند و غالبا اقوال وى را نیز یادداشت مىکردند و آنچه امروز «معارف محقق ترمذى»خوانده مىشود، نمونه این گونه مجالس اوست. در این مجالس و هم در مجالس وعظ، سید مکرر سخنان سنایى را یاد مىکرد و او را«حکیم»مىخواند و تعظیم بىحد مىکرد.در معارف او هم نشان توجه به سنایى پیداست و از آن گذشته علاقهاى که در ضمن سخن به نقل اشعار و مصرعهاى لطیف و زیبا داشت از قریحه شعرى حاکى به نظر مىآمد و ذوق شعر مولاناى جوان هم که سالهاى بعد از وى به نحو انفجارآمیزى ظاهر گشت باید تا حدى از تأثیر وى ناشى باشد، از آنکه نشان این قریحه در آنچه وى از آن به«فواید والد»تعبیر مىکند، پدیدار نیست. 13
علاقه مولانا به شعر سنایى، که تجدید عهدى با خاطره سید محقق نیز بود، موجب مىشد که الهىنامه او در حوزه مولانا همچون یک کتاب مقدس مورد تعظیم باشد و حتى یاران را که گاه براى الزام توبه یا حفظ عهد و پیمان به آن کتاب سوگند دهند، چنانکه در موارد دیگر سوگند به قرآن معمول بود.افلاکى حکایتى در این باره آورده است که:«همچنان ولى الله على العیان، سراج الدین مثنوى خوان-رحمة الله علیه-از حضرت چلبى حسام الدین-قدس الله سره-روایت چنان کرد که روزى یکى را از مریدان خود سوگند مىداد که به کار نامشروع مشغول نشود و بر سر رحل الهىنامه حکیم را پوشانیده پیش آورد.در حال حضرت مولانا
از در درآمد.پرسید که چه سوگندخوارگى است؟چلبى فرمود که فلانى را از تهتک سوگند مىدهم، ترسیدم که به مصحف سوگندش دهم، الهىنامه را روپوش کردم، فرمود که والله این قوىتر مىگیرد، از آنکه صورت قرآن بر مثال ماست است و این معانى روغن و زبده آن». 14
این تأثیرپذیرى مولانا از سنایى که در قصه مناقشه قانعى طوسى (ملک الشعراى دربار سلجوقیان روم)هم نشانهاش پیداست، البته شایان توجه و تعمق و تأمل است.
علاقه مولانا به سنایى که بر حدّ اعلاى خود رسیده بود و علت آن هم شاید در تعالیم والد وى و استادش محقق ترمذى بوده باشد، سبب شد که یکبار که قانعى در حق سنایى طعن کرده بود و حکیم غزنوى را به جهت جسارتى که در تضمین اجزاى قرآن در شعر خویش کرده بود، درخور تخطئه یافته بود، با او به شدت پرخاش کرده بود و به رغم او خود وى نیز در غزلیات خویش آنچه را او در شعر سنایى درخور ایراد یافته بود تکرار و تقلید کرده بود. 15
نظیر همین مناقشه و طعن قانعى در حق سنایى در جاى دیگر از مناقب افلاکى هم دیده مىشود:«همچنان از اکابر یاران منقول است که روزى امیر قانعى که ملک الشعراى زمان بود از حضرت مولانا پرسید که سنایى مسلمان بود؟!فرمود که مسلم بود و نوربخش مسلمانى بود.
قانعى سر نهاد و رفت». 16
از این جمله است بعضى ابیات که مأخوذ از دیوان سنایى یا متأثر از آن به نظر مىآید و نظایر آنها که در مثنوى مضامین و معانى حدیقه را منعکس مىکند، اعجاب و علاقه مولانا را در حق حکیم غزنوى نشان مىدهد و البته ناگفته نماند که در میان آثار سنایى، تأثیر حدیقه بیش از دیوان در مثنوى محسوس و بارز است.
این علاقه شدید مولانا نسبت به سنایى، موجب شد که برخى از متأخرین 17 اشارت کردهاند که مولانا مدتى ملازمت سنایى را اختیار کرده است.اما چون مسلم شد که سنایى به سال 545 ه.ق یعنى پنجاه و نه سال پیش از ولادت مولانا، وفات یافته، پس بطلان این روایت واضح است. 18
افلاکى نیز در جاىجاى کتاب خویش از شدت علاقه مولانا نسبت به سنایى سخن گفته است و اقوال و احوال وى را بر مریدان خود بیان مىنموده است.علاوه بر چند نمونهاى که ذکر آنها گذشت، در کتاب افلاکى به نمونههاى دیگرى نیز برمىخوریم؛از آن جمله است:
«همچنان(مولانا)فرمود که در آخر وقت خواجه حکیم سنایى -رحمة الله علیه-زیر زبان چیزى مىمنگید.محبان گوش فاپیش دهانش بردند، این بیت را مىگفت:
باز گشتم ز آنچه گفتم ز آنکه نیست
در سخن معنى و در معنى سخن» 19
و حتى مرثیهاى که مولانا بعد از سالها، بر وفات سنایى-البته به تقلید از مرثیه مشهور منتسب به رودکى-سروده است، خود حاکى از همین شدت علاقه وى است:
گفت کسى خواجه سنایى بمرد
مرگ چنین خواجه نه کارى است خرد
قالب خاکى به زمین باز داد
روح طبیعى به فلک واسپرد
ماه وجودش ز غبارى برست
آب حیاتش به درآمد ز دُرد
پرتو خورشید جدا شد ز تن
هر چه ز خورشید جدا شد، فسرد
صافى انگور به میخانه رفت
چون که اجل خوشه تن را فشرد
شد همگى جان، مثل آفتاب
جان شده را مرده نباید شمرد
مغز تو نغز است، اگر پوست مُرد
مغز نمیرد، مگرش دوست بُرد 20
و در غزلهاى دیگر نیز از سنایى با تکریم یاد مىکند و او را نمونه یک انسان کامل مىداند؛از جمله در غزلى با مطلع:
آن کسان کاینجا طمع از جان و دل برداشتند
در عتاب«لن ترانى»دل ز بر برداشتند
که مىفرماید:
این چنین مردان که من گفتم همه در راه دوست
چون سنایى هر یکى پنجاه چاکر داشتند 21
در غزلیات مولانا نیز مواردى هست که گوینده خواهناخواه، متأثر از اشعار سنایى شده است؛از جمله در غزلى است که گویا مولانا در حالت وجد و سماع آن را سروده که با اندکى اختلاف، مطلع آن عینا مطلع غزلى از سنایى است:
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا 22
در دیگر آثار مولانا-علاوه بر مثنوى و غزلیات-ردپایى از این علاقه و تعلقخاطر نیز دیده مىشود.در مجالس سبعه که از تحریر هفت موعظه مولانا به وجود آمده و مسلما بعدها به همت سلطان ولد، فرزند مولانا، شکل کاملتر و منظمترى گرفته است جابهجا اشعارى به چشم مىخورد که همه این اشعار از سرودههاى خود مولانا نیست؛ مثلا در مجلس سوم یک غزل از سنایى و غزلى از عطار آمده است. 23
سلطان ولد نیز در«ابتدانامه»مىنویسد که مولانا بعد از ملاقات با شمس به شاعرى روى آورد.سپس به قیاس مىپردازد و اشعار شاعرانى را که شعرشان از فکر و خیال مىزاید، با اقوال اولیا که از منبع الهام مىجوشد و همه تفسیر است و اسرار قرآن را کشف مىکند، با هم مىسنجد.وى در همان کتاب اصرار دارد که شاعرانى چون انورى و ظهیر و دیگر شعراى این جهانى را نباید با شعرایى چون سنایى و عطار و مولانا برابر دانست. 24
با این همه، نه مجرد شیوه و بیان عطار و سنایى ویژگىهاى شعر مولانا را توجیه مىکند، نه نشانههایى که از شعر امثال انورى و ظهیر فاریابى و خاقانى که گاه در کلام او به نظر مىرسد معرف شیوه فکر و بیان اوست.در شعر او شوق و هیجان روح بىهیچ آرایشى جلوه دارد.
به هر حال، آنچه گذشت تلاشى بود بر نمایاندن شدت تعلقخاطر مولانا نسبت به سنایى و علل اساسى این توجه و تعلق؛و اینکه پدر مولانا، بهاء الدین ولد، و استاد وى، محقق ترمذى، و حتى بعدها فرزندش سلطان ولد این علاقه را نسبت به سنایى داشتند و آثار او را مورد مطالعه قرار مىدادند و در مواعظ و مجالس خویش اغلب استشهاد بدان
مىنمودند؛و این سخن هم دور نیست که سنایى آغازگر این راه بوده و کسانى چون عطار و مولانا پیرو راهى بودند که سنایى در پیش روى آنها نهاده بود.
در سطور آتى به بررسى جنبههاى مختلف و تجلى این تعلق در آثار مولانا خواهیم پرداخت و اینکه مولانا چگونه و بر چه میزان از آثار سنایى، بالاخص از حدیقة الحقیقه تأثیر پذیرفته است.
شگردهاى تأثیرپذیرى
تأثیرپذیرى یا تأثر را که معادل فرنگى آن Impression است 25 در عرصه ادب فارسى، بالاخص در نظم بر دو نوع مىتوان مطرح کرد:
1-اثرپذیرى پیدا و آشکار:آنجاست که شاعرى ضمن آوردن نام شخص موردنظر بیتى را عینا و یا مضمون بیتى یا کلمهاى را از او او نقل کند.مثلا در این بیت از مثنوى، مولانا با ذکر نام سنایى با عنوان«حکیم غزنوى»از وى متأثر(آشکار)شده است:
آن چنان گوید حکیم غزنوى
در الهىنامه گر خوش بشنوى
کم فضولى کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر
(مثنوى، 3/2771-2772)
و نیز همین بیت در جاى دیگر از مثنوى:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کاین سخن را در نیابد گوش خر
(مثنوى، 1/1028)
که متأثر از این بیت از حدیقة الحقیقه سنایى است:
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر درخور است با سر خر
(حدیقه، ص 83)
و نظایر آن، چه در غزلیات شمس و چه در مثنوى معنوى به وفور دیده مىشود؛نمونهاى دیگر از غزلیات شمس:
اى سنایى گر نیابى یار، یار خویش باش
در جهان هر مرد و کارى، مرد کار خویش باش
(کلیات شمس، ج 3، ص 96)
که تأثرى آشکار از این بیت حدیقه سنایى است:
که پدید است در جهان یارى
کار هر مرد و مرد هر کارى
(حدیقه، ص 449)
در مواردى نیز که تأثر از نوع اول(آشکار و پیدا)است، گاهى مولانا بیتى را بعینه یا با کمى تغییر و تصرف(به اقتضاى کلام و وزن)یا مضمونى را از سنایى نقل مىکند و نامى از او نمىبرد؛نمونهاى از غزلیات شمس که در مطلع غزلى آمده است:
صوفیان در دمى دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
(کلیات شمس، ج 2، ص 247)
که عینا بیتى از حدیقه سنایى(ص 369)است.
یا این بیت از حدیقه(ص 376)که عینا در غزلیات شمس در مطلع غزلى آمده است:
عیسى روح گرسنه است چو زاغ
خر او مىکند ز کنجد کاغ
(کلیات شمس، ج 3، ص 126)
همچنین نمونههاى فراوانى بر آن مىتوان یافت. 26
2-اثرپذیرى پوشیده و پنهان:آنجاست که گوینده مضمون یا تصویرى از آثار گویندهاى دیگر در سرودههاى خویش بیاورد، بىآنکهاشارهاى به بهرهگیرى خود کند، خصوصا اینکه ظاهر عبارت تفاوتى تام با عبارت گوینده تأثیرگذار داشته باشد و صرفا از لحاظ مضمون و محتواى کلام باشد.در این شیوه گاه نشانه و قرینهاى حالى یا مقالى هست بر اینکه گوینده مستقیم یا غیر مستقیم از مضامین گویندهاى دیگر بهره گرفته است و این میسر نیست مگر زمانى که آثار و احوال و اقوال هر دو گوینده نکته به نکته مورد بررسى قرار گیرد.به عنوان نمونه، ابیات فراوانى را در مثنوى و غزلیات شمس مىتوان یافت که مولانا متأثر از سنایى شده است.این اثرپذیرى را که گاهى به صورت ناخودآگاه به سبب مطالعات مکررى که مولانا از آثار سنایى داشته و بیتى یا مضمونى را در آن حالت وجد و شور و حال در میان ابیات خود آورده است، به وفور مىتوان دید.نمونه بارز این نوع اثرپذیرى در غزلیات شمس، غزلى است با مطلع:
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
(کلیات شمس، ج 1، ص 55)
که با کمى تغییر(حذف الف دعایى)مطلع غزلى است از سنایى (دیوان، ص 838).
نمونهاى دیگر از مثنوى:
چون غرض دلاله گشت و واصفى
از سه گز کرباس یابى یوسفى
(مثنوى، 6/3461)
که متأثر از این بیت حدیقه سنایى است:
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفى یابى از دو گز کرباس
(حدیقه، ص 712)
اگر بخواهیم تقسیمبندى دیگرى از انواع اثرپذیرى ارائه دهیم و به اصطلاح شیوهها و شگردهاى اثرپذیرى(تأثر)را بیان کنیم، مىتوان آن را در دو عنوان مطرح کرد:
1-اثرپذیرى لفظى یا گزارهاى:در این نوع اثرپذیرى گویندهاى در ضمن کلام خود، بیتى یا سخنى یا مضمونى را از گوینده دیگر بیاورد، چه نامى از او بیاورد چه نام او را ذکر نکند.نمونههاى فراوانى را مىتوان در مثنوى و غزلیات شمس بر این مدعا یافت؛از آن جمله نمونهاى از مثنوى است:
بشنو الفاظ حکیم پردهاى
سر همانجا نه که باده خوردهاى
(مثنوى، 1/3426)
که متأثر است از این بیت سنایى:
برمدار از مقام مستى پى
سر هم آنجا بنه که خوردى مى
(حدیقه، ص 114)
2-اثرپذیرى گزارشى یا تفسیرى:در این نوع از اثرپذیرى گویندهاى سخنى یا بیتى از گوینده دیگر را تفسیر و توضیح مىدهد، و آن به گونهاى است که شخص متأثر بیتى یا سخنى را از فرد موردنظر شنیده یا خوانده باشد و آن را قابل توضیح بداند و این علل گوناگونى مىتواند داشته باشد؛ گاه ممکن است سخنى را دیگران ادراک نکند و او خواسته باشد آن را تبیین کند و یا اینکه در ضمن آن سخن اندیشهاى والا نهفته باشد که شایسته تفسیر بیشتر باشد؛نمونه بارز این گونه اثرپذیرى را در مثنوى مىتوان یافت؛از آن جمله مولانا در دفتر اول(از بیت 1763)مثنوى با ذکر بیتى از سنایى آن را تفسیر و به اصطلاح گزارش و توضیح مىدهد.
آن بیت سنایى چنین است:
به هر چه از راه وامانى، چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هر چه از دوست دور افتى، چه زشت آن نقش و چه زیبا
(دیوان سنایى، ص 51)
همچنین نمونههاى فراوان دیگرى نیز در مثنوى و غزلیات شمس مىتوان یافت که در سطور آتى به برخى از آنها اشاره خواهیم کرد.
قصص مشترک مثنوى مولانا و حدیقه سنایى:
با توجه به حکایت افلاکى در باب ترغیب و تشویق حسام الدین چلبى، مولانا را بر سرودن مثنوىاى به شیوه و اسلوب الهىنامه(حدیقه) حکیم سنایى یا منطق الطیر عطار، و برگزیدن مولانا اسلوب حدیقه سنایى و وزن منطق الطیر 27 بلکه تلفیقى تام از آثار ایشان و دیگر گویندگان و اینکه مولانا خود تصریح فرموده که ایشان(سنایى و عطار) همه سخن از فراق گفتهاند و ما از وصال 28 خودبهخود این سؤال پیش مىآید که چه تناسب و تفاوتى میان مثنوى مولانا و حدیقه حکیم سنایى است.حدیقه که الهامبخش و باعث ایجاد مثنوى مولانا بود، چه مشترکات و اختلافاتى از حیث ساختارى و محتوایى، این دو مىتوانند داشته باشند.لذا اینجا اجمالا برخى از این ویژگىها را بررسى مىکنیم و به طور خلاصه به بعضى از این اختلافات مثنوى و حدیقه مىپردازیم، هر چند که گاهى اوقات ملاک ما فقط حکایات و مضامین مشترک نیست:
1-ظاهرا حدیقه منسجم است، زیرا در ده باب جداگانه سروده شده است و حکایات هر باب تقریبا هم مضمون هستند، اما مثنوى چنین نیست و از یک نقطه شروع شده است و بالاخره پایان پذیرفته است.
2-ارتباط حکایات در مولوى به مراتب قوىتر از سنایى است.
3-مولوى براى اینکه مخاطب را ارضاء کند حکایت را طنزآمیز بیان کرده است که از مجموع 391 حکایت، حداقل 105 حکایت طنزآمیز دارد، اما تعداد حکایات طنزآمیز سنایى انگشتشمارند، که این یکى از دلایل خشکى و خشنى حدیقه در مقایسه با مثنوى است.
4-سنایى معمولا در هر یک حکایت یک بار نتیجه گرفته است، اما مولوى چندین بار از کلیت حکایت و از اجزاى آن نتیجهگیرى کرده است.
5-مولوى معمولا حکایات را در چند مرحله(گاهى اوقات حدود 20 مرحله)سروده است، اما سنایى حکایات را در یک مرحله سروده است.
6-هم سنایى و هم مولوى به هزل اهمیت دادهاند و از آوردن الفاظ رکیک و داستانهاى رکیک ابایى نداشتهاند، هر چند سنایى در این زمینه بیشتر از مولوى به ذکر این گونه حکایات و الفاظ اهمیت داده است، اما ناگفته مشخص است که مراد ایشان از ذکر این گونه حکایات صرفا براى نتیجهگیرى بوده است، چنانکه سنایى مىگوید:
هزل من هزل نیست، تعلیمى است
بیت من بیت نیست، اقلیمى است
(حدیقه، ص 722)
و مولوى مىگوید:
هزل تعلیم است آن را خوش شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدى هزل است پیش هازلان
هزلها جد است پیش عاقلان
(مثنوى، 4/3558-3559)
7-در حدیقه علاوه بر مسائل دیگرى از جمله مدح حضرت رسول، صحابه و...تقریبا مطابق شیوه مرسوم مثنوىسرایان آمده است، اما مثنوى چنین نیست.همچنین در حدیقه گاهى اوقات سنایى به هجو شعرا و برخى افراد معاصر خود مىپردازد(ر ک:حدیقه، ص 675 تا 690)که کتاب را از یکدستى و وحدت دور کرده است، در حالى که مثنوى، سراپا به مسائل عرفانى و فلسفى و کلامى پرداخته است.
8-در حدیقه از حکایت همان نتیجهاى گرفته شده است که قبل از سرودن حکایت اراده شده است، اما در مثنوى علاوه بر نتیجهاى که مولوى قبل از سرودن حکایت اراده کرده است، نتایج فراوان دیگرى هم ذکر کرده است.
9-در حکایات مثنوى استعارات بیشتر مرشحه یا سمبلاند، در حالى
که در حدیقه چنین نیست؛به عنوان نمونه به حکایت«احد احد گفتن بلال»و یا«خلیفه و اعرابى»رجوع شود.
10-در مثنوى پارادوکس یا متناقضنما وفور به چشم مىخورد، به عنوان نمونه رجوع شود به حکایت«پیر جنگى»؛در حالى که در حدیقه به ندرت دیده مىشود.
11-مولوى بیش از سنایى به درج و شرح آیات و احادیث پرداخته است.
12-مولوى تقریبا در همه حکایات نتیجهاى مىگیرد، اما سنایى در خیلى از حکایات نتیجه را به خواننده واگذار مىکند، به همین دلیل حکایات بدون نتیجه در سنایى فراوان است.
13-سنایى مطابق معمول، کتاب را به ممدوح(بهرامشاه)تقدیم کرده است، اما مولوى کتابش را به هیچ سلطانى تقدیم نکرده است.
14-حکایات مولوى معقولتر از حکایات سنایى است.
15-حکایات صرفا تاریخى و بدون هیچ لطافتى در حدیقه تقریبا بیشتر از مثنوى است.مولوى حتى در ذکر حکایات تاریخى براى بیان اندیشه، دخل و تصرفهایى داشته است؛به عنوان نمونه به حکایت «حضرت على با عمرو بن عبدود»رجوع شود.
این نمونههایى مختصر بود از مقایسه ساختارى و محتوایى حدیقه با مثنوى که به موارد اهم آن اشاره نمودیم و ذیلا به قصص مشترک مثنوى و حدیقه مىپردازیم:
علاوه بر شش حکایت مشترک مثنوى و حدیقه که مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب ارزشمند ماخذ قصص و تمثیلات مثنوى بدانها اشاره کردهاند، به موارد دیگرى هم مىتوان اشاره کرد که مطمئنا مولانا در بیان آن قصص به حدیقه سنایى نظر داشته و از آن متأثر شده است.
شش حکایتى که مرحوم فروزانفر مطرح کرده، عبارتاند از:حکایت فیل و کوران، شاگرد احول، ابراهیم و آتش، زنگى و آینه، انسان گل خوار و مرغ و دام. 29
غیر از این شش حکایت تمثیلى مذکور، دو حکایت دیگرى هم هست که یقینا مىتوان جزو حکایات مشترک سنایى و مولانا مطرح کرد:
1-حکایت احول و ماه:
مولانا این تمثیل را که در مورد«پذیرا آمدن سخن باطل در دل باطلان»است، چنین نقل مىکند:
گر بگویى احولى را مه یکیست
گوید این دو است، در وحدت شکیست
ور برو خندد کسى گوید دو است
راست دارد این سزاى بدخو است
بر دروغان جمع مىآید دروغ
الخبیثات للخبیثین زد فروغ
(مثنوى، 2/3637-3639)
ایضا:
گفت استاد احولى را کاندرآ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول ز آن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
احولى بگذار و افزون بین مشو
گفت اى اُستا مرا طعنه مزن
گفت اُستا ز آن دو یک را در شکن
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
چون یکى بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم...
(مثنوى، 1/327 به بعد)
که اشاره دارد به تمثیل«مناظره پسر احول با پدر»براى آنهایى که با چشم دوبین مىنگرند، از حدیقه سنایى:
پسرى احول از پدر پرسید
کاى حدیث تو بسته را چو کلید
گفتى احول یکى دو بیند، چون
من نبینم از آنچه هست فزون
احول ار هیچ کژ شمارستى
بر فلک مه که دو است چارستى
پس خطا گفت آنکه این گفت است
کاحول ار طاق بنگرد جفت است
ترسم اندر طریق شارع دین
آن چنانى که احول کژبین
(حدیقه، ص 84)
در ظاهر حکایات تفاوتى بین دو تمثیل ملاحظه مىشود، چنانکه حکایت حدیقه گفتوگو بین پدر و پسر احول درباره رؤیت ماه است، اما در مثنوى ضربالمثلى است که به شکل تذکر یک نکته اخلاقى به مخاطب درباره دوبینى شخص احول است.مرحوم مدرس رضوى مأخذ حکایت حدیقه را از کتاب نقد العلم و العلماء (ص 40)مىداند. 30
2-قصه دعوت نوح(ع)و انکار مشرکان:
از مثنوى مولانا:
نوح نهصد سال دعوت مىنمود
دم به دم انکار قومش مىفزود
هیچ از گفتن عنان واپس کشید؟
هیچ اندر غار خاموشى خزید؟
گفت از بانگ و غوغاى سگان
هیچ واگردد ز راهى کاروان؟
یا شب مهتاب از غوغاى سگ
سست گردد بدر را در سیر تک
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسى بر خلقت خود مىتند
هر کسى را خدمتى داده قضا
درخورِ آن گوش اندر ابتلا
چون که نگذارد سگ آن نعره سقم
من مَهَم، سیران خود را چون هلم؟
زان که سرکه سرکگى افزون کند
پس شکر را واجب افزونى بود
قوم بر وى سرکهها مىریختند
نوح را دریا فزون مىریخت قند...
(مثنوى، 6/10-19)
که اشارهاى به این حکایت از حدیقه سنایى دارد:
نوح را گرچه عمر داد اله
اندرین خاک نهصد و پنجاه
کرده دعوت به آشکار و نهان
کافران را به هر زمان و اَوان
خلق نشنید هیچ دعوت نوح
هیچ کس قول او نداشت فتوح
اندر آن طول عمر نهصد سال
سى و نُه تن ز وى شنید مقال
و آن دگر قوم چون زبان بگشاد
همه را جملگى به طوفان داد
«لا تذر»گفت قوم را یکسر
زانکه کردند زو به جمله حذر
دعوت من چو دعوت نوح است
گفته من طراوت روح است
هر که بشنید بخبخ او را به
وانکه نشنید خیره ما را چه
(حدیقه، ص 740)
که در این قصه سنایى و مولانا از حضرت نوح(ع)چهرهاى صاحب عزم و بىتزلزل تصویر مىکنند.در واقع نوح هم با ثبات عزم بىنظیرى که فقط شایسته انبیا است طى مدت بیش از نهصد سال در مقابل ایذاء و استهزاء منکران دعوت خود را دنبال مىکند و چیزى جز انکار قوم حاصل نمىیابد، هرگز از گفتن حق باز نمىایستد.
مضامین مشترک سنایى مولوى:
علاوه بر قصص و تمثیلات مشترک بین مثنوى مولانا و حدیقه سنایى، به مضامینى تک بیتى یا چند بیتى برمىخوریم که نشانگر تأثر شدید مولانا از مضمونپردازىهاى سنایى، چه در دیوان اشعارش و چه در مثنوىهایش، است.حال به صورتى اجمالى به برخى از این مضامین مشترک اشاره مىکنیم:
الف:مثنوى و حدیقه:
1-آسمانهاى دیگر:
غیب را ابرى و آبى دیگرست
آسمان و آفتابى دیگرست
(مثنوى، 1/2035)
آسمانهاست در ولایت جان
کارفرماى آسمان جهان
در ره روح پست و بالاهاست
کوههاى بلند و دریاهاست
(حدیقه، نقل از سرّ نى، ج 1، بند 135)
2-یوسف و کرباس:
چون غرض دلاله گشت و واصفى
از سه گز کرباس یابى یوسفى
(مثنوى، 6/3461)
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفى یابى از دو گز کرباس
(حدیقه، ص 712)
3-رازدارى:
بشنو الفاظ حکیم پردهاى
سر همانجا نه که باده خوردهیى
(مثنوى، 1/3426)
برمدار از مقام مستى پى
سر هم آنجا بنه که خوردى مى
(حدیقه، ص 114)
4-تناسب گوش خر با خر:
آن چنان گوید حکیم غزنوى
در الهىنامه گر خوش بشنوى:
کم فضولى کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر
(مثنوى، 3/2771-2772)
و نیز از مثنوى:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کاین سخن را در نیابد گوش خر
(مثنوى، 1/1028)
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر درخور است با سر خر
(حدیقه، ص 83)
5-نقش دوستى طفلان:
پس نکو گفت آن حکیم کامیار
که تو طفلى خانه پر نقش و نگار
(مثنوى، 4/2566)
همه اندرز من به تو این است
که تو طفلى و خانه رنگین است
(حدیقه، ص 431)
6-ترک خودى:
در الهىنامه بس اندرز کرد
که بر آر از دودمان خویش گرد
(مثنوى، 4/2567)
چون تو از بودِ خویش گشتى نیست
کمر جهد بربند و در ره ایست
(حدیقه، ص 79)
7-بىوفایى فرومایگان:
من ندیدم جز شقاوت از لئام
گر تو دیدستى رسان از من سلام
(مثنوى، 1/1670)
من وفایى ندیدهام ز خسان
گر تو دیدى سلام من برسان
(حدیقه، ص 455 و ص 740)
8-همراهى کفر و دین:
پس از این رو کفر و ایمان شاهدند
بر خداوندیش هر دو ساجدند
(مثنوى، 2/2543)
کفر و دین هر دو در رهت پویان
«وحده لا شریک له»گویان
(حدیقه، ص 60)
9-نامه در نور برق خواندن:
بر کف دریا فرس را راندن
نامهاى در نور برقى خواندن
از حریصى عاقبت نادیدن است
بر دل و بر عقل خود خندیدن است
(مثنوى، 2/1546-1547)
کس به تدبیر سفله ملک نراند
نامه در نور برق نتوان خواند
(حدیقه، ص 579)
10-کلاه زیبنده سر کل است:
مال و زر سر را بود همچون کلاه
کَل بود او کز کُله سازد پناه
(مثنوى، 1/2343)
سرِ کَل را کُله پناه بود
با چنین سر کُله گناه بود
(حدیقه، ص 126)
همچنین از حدیقه:
آدمى را ز جاه بهتر چاه
کَل فضولى شود چو یافت کلاه
11-غم مقدس:
تُرک جوشَش، شرح کردیم نیم خام
از حکیم غزنوى بشنو تمام
در الهىنامه گوید شرح این
آن حکیم غیب و فَخر العارفین
غم خور و نانِ غم افزایان مخور
ز آنکه عاقل غم خورد، کودک شِکَر
(مثنوى، 2/850 به بعد)
غم جان خور که آن نان خورده است
تا لَبِ گور گرده بر گرده است
(حدیقه، ص 106)
و نیز از حدیقه:
غم خود خور ز دیگران مندیش
تو بر خویشتن بنه در پیش
(حدیقه، ص 292)
12-سیر عارف و زاهد:
سیر عارف هر دمى تا تخت شاه
سیر زاهد هر مهى یک روزه راه
(مثنوى، 5/2180)
دودو عالم یکى کند صادق
سهسه منزل یکى کند عاشق
(حدیقه، ص 73)
13-نسبیت خوبى و بدى:
پس بدِ مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
(مثنوى، 4/65)
آن زمان که ایزد آفرید آفاق
هیچ بد نافرید بر اطلاق
(حدیقه، ص 86)
14-کوه و ندا:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوى ما آید نداها را صدا
(مثنوى، 1/215)
لحن خوشدار چون به کوه آیى
کوه را بانگ خر چه فرمایى
(حدیقه، ص 145)
15-نور ایمان و نار دوزخ:
زانکه دوزخ گوید اى مؤمن تو زود
برگذر که نورت آتش را ربود
بگذر اى مؤمن که نورت مىکشد
آتشم را چون که دامن مىکشد
(مثنوى، 4/2709-2710)
آه عارف چو راه برگیرد
دوزخ از بیم او سپر گیرد
(حدیقه، ص 102)
16-همه گفتى چو مصطفى گفتى:
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
(مثنوى، 1/1106)
تا به حشر اى دل ار ثنا گفتى
همه گفتى چو مصطفى گفتى
(حدیقه، ص 206)
17-گوش و سر:
مستمع او، قایل او بىاحتجاب
زانکه«الاذنان من رأس اى مثاب»
(مثنوى، 6/1024)
از تو و آنِ توست گوش بشر
چه عجب زانکه هست گوش از سر
(حدیقه، ص 212)
18-کسوف آفتاب و گستاخى او:
بد ز گستاخى کسوف آفتاب
شد عزازیلى ز جرأت ردّ باب
(مثنوى، 1/92)
کرده خورشید را جدا ز منیش
سایه نور دلق هفده منیش
(حدیقه، ص 236)
19-نوحهگر و دلسوزى:
نوحهگر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک؟
(مثنوى، نقل از تعلیقات حدیقه، ص 694)
نوحهگر کز پس تسو گرید
او نه از چشم، کز گلو گرید
(حدیقه، ص 687)
20-گدایى عباس دبس:
گفت خدمت آنکه بهر ذلّ نفس
خویش را سازى تو چون عباس دبس
(مثنوى، 5/2756)
که در مقدمه حدیقه به نثر، شبیه چنین عبارتى دیده مىشود:
«...رمهرمه رعایاى عباس دبس از راه این هدیه کدیه مىکنند...»
(حدیقه، ص 43)
و نظایر این مضامین مشترک در مثنوى و حدیقه به چشم مىخورد که اینجا به دلیل پرهیز از اطناب کلام به همین مقدار بسنده مىکنیم.
ب-مثنوى و دیوان سنایى:
در مثنوى در پارهاى موارد به مضامینى برمىخوریم که به نحوى از دیوان سنایى نیز متأثر شده است، از آن جمله به موارد زیر مىتوان اشاره کرد:
1-آفتاب و گوهر پرورى:
سالها باید که اندر آفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانى و تاب
(مثنوى، 1/2592)
سالها باید که تا یک سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
(دیوان سنایى، ص 485)
2-حرص و شهوت و بندگى و شاهى:
گفت شاهى شیخ را اندر سخن
چیزى از بخشش ز من درخواست کن
گفت اى شه شرم ناید مر تو را
که چنین گویى مرا زین برتر آ
من دو بنده دارم و ایشان حقیر
و آن دو بر تو حاکمانند و امیر
گفت شه:آن دو چهاند:آن زلت است
گفت:آن یک خشم و دیگر شهوت است
(مثنوى، 2/1465-1468)
که حکیم سنایى مضمون این حکایت را در ابیات زیر گنجانده است:
حرص و شهوت خواجگان را شاه و ما را بندهاند
بنگر اندر ما و ایشان گرت ناید باورى
پس تو گویى این گُرُه را چاکرى کن چون کنند
بندگان بندگان را پادشاهان چاکرى
(دیوان سنایى، ص 660)
اما چنین به نظر مىرسد که مأخذ مولانا در بیان این حکایت، به جز آنچه سنایى گفته، چه بسا آثار دیگرى نیز بوده است.از آن جمله
«اسکندرنامه نظامى گنجوى»و«منطق الطیر عطار»و یا:حاشیه الملل و النّحل ابن حزم(ج 3، ص 71)، اخبار الحکماء قفطى(ص 135)، کشف المحجوب هجویرى(ص 23)، زاد المسافرین امیر حسینى هروى(ص 54-57). 3
3-وطن و غربت:
گفت معشوقى به عاشقى کاى فتى
تو به غربت دیدهاى بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست
گفت:آن شهرى که در وى دلبرست
هر کجا باشد شهِ ما را بساط
هست صحراگر بود سَمُّ الخِیاط
هر کجا که یوسفى باشد چو ماه
جنت است ار چه که باشد قعر چاه
(مثنوى، 3/3808 به بعد)
متأثر از این اشعارى است که امین احمد رازى در تذکره هفت اقلیم به سنایى نسبت مىدهد:
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دوستان است
واللّه که میان خانه صحراست
هر جا که مراد دل برآید
یک خار به از هزار خرماست
(دیوان سنایى، نقل از ماخذ قصص، ص 121)
4-برترى انسان بر حیوان:
جمله حیوان را پى انسان بکش
جمله انسان را بکش از بهر هُش
(مثنوى، 1/203)
که ظاهرا متأثر و هم مضمون با این ابیات از سنایى است:
برّه و مرغ را بدان ره کُش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکُشد
بىنمازى مسیحىیى را زار
(دیوان سنایى، ص 202)
5-بىاعتنایى به کارافزایان و پرداختن به کار خویش:
آنکه فرمودست او اندر خطاب
کرّه و مادر همى خوردند آب
مىشخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلاهین آب خور
آن شخولیدن به کرّه مىرسید
سر همى برداشت و از خور مىرمید
مادرش پرسید کاى کرّه چرا
مىرمى هر ساعتى زین استقا
گفت کرّه:مىشخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه
پس دلم مىلرزد از جا مىرود
ز اتفاق نعره خوفم مىرسد
گفت مادر:تا جهان بودست ازین
کارافزایان بُدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن اى ارجمند
زود کایشان ریش خود برمىکَنَند
وقت تنگ و مىرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردى شاخشاخ
(مثنوى، 3/4292 به بعد)
متأثر است از ابیاتى از حکیم سنایى که چنین است:
آن کرّهاى به مادر خود گفت که ما
آبى همى خوریم، صفیرى همى زنند
مادر به کرّه گفت:برو بیهده مگوى
تو کار خویش کن که همه ریش مىکَنَند
(دیوان سنایى، نقل از ماخذ قصص، ص 125)
6-زیبایى و ناز:
بشنو این پند از حکیم غزنوى
تا بیابى در تن کهنه نُوى
ناز را رویى بباید همچو ورد
چون ندارى، گرد بدخویى مگرد
زشت باشد روى نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
(مثنوى، 1/1915-1917)
اشاره است به ابیاتى از حکیم سنایى با اندکى تغییر:
ناز را رویى بباید همچو رود
ور ندارى گرد بدخویى مگرد...
زشت باشد روى نازیبا و ناز
صعب باشد چشم نابینا و درد
(دیوان سنایى، ص 851)
و چندین مورد دیگر نیز وجود دارد که به همین مقدار بسنده مىکنیم.
ج-غزلیات مولانا و آثار سنایى(دیوان و حدیقه):
مولانا چندین بار در غزلیاتش نیز از آثار سنایى متأثر شده است که اینجا اجمالا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1-
جان را در افکن در عدم زیرا نشاید، اى صنم
تو محتشم، او محتشم، چیزى بده درویش را
(کلیات شمس، ج 1، ص 13)
که متأثر از این بیت سنایى است:
بیرون خرام و برنشین، بر شهپر روح الأمین
آخر گزاف است این چنین، تو محتشم، او محتشم
(دیوان سنایى، ص 390)
2-
ما همیشه میان گُلشکریم
زان دل ما قوى است در بَرِ ما
زهره دارد حوادث طبعى
که بگردد به گرد لشکر ما؟
ما به پر مىپریم سوى فلک
ز آنکه عرشى است اصل جوهرِ ما
(کلیات شمس، ج 1، ص 155)
که این ابیات با کمى تغییر در قافیه و ارکان دیگر ابیات، از سنایى است:
تو همیشه میان گُلشکرى
زان دلِ تو قوى است در بِرِ تو
زهره دارد حوادث طبعى
که بگردد به گرد لشکر تو؟
تو به پر مىپرى به سوى فلک
زانکه عرشى است اصل گوهر تو
(دیوان سنایى، ص 1090)
3-
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که وصال دوست است
ولله که میان خانه صحراست
و آنجا که مراد دل برآید
یک خار بِه از هزار خُرماست
(کلیات شمس، ج 1، ص 216)
که ابیات با مختصر اختلاف از سنایى است.(ر ک:دیوان سنایى، ص 805)
4-
عشق را بو حنیفه درس نکرد
شافعى را در او روایت نیست
(کلیات شمس، ج 1، ص 289)
که بیت مذکور عینا از سنایى است.(ر ک:دیوان سنایى، ص 605)
5-
بدان که آب حیات اندرون تاریکى است
چه ماهیى که ره به آب بستهاى بر خود؟!
(کلیات شمس، ج 2، ص 231)
که متأثر از این بیت از حدیقة الحقیقه سنایى است:
که بدین راه در بدى نیکى است
آب حیوان درون تاریکى است
(حدیقه، ص 89)
6-
صوفیان در دمى دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
(کلیات شمس، ج 2، ص 247)
که مولانا این بیت سنایى را در مطلع غزلى آورده و بیت از حدیقه سنایى است؛(ر ک:حدیقه، ص 369).
7-
اى سنایى گر نیابى یار، یار خویش باش
در جهان هر مرد و کارى، مرد کار خویش باش
(کلیات شمس، ج 3، ص 96)
که اشاره است به این بیت از سنایى:
که پدید است در جهان یارى
کار هر مرد و مرد هر کارى
(حدیقه، ص 449)
8-
عیسى روح گرسنه ست چو زاغ
خر او مىکند ز کنجد کاغ
(کلیات شمس، ج 3، ص 126)
که بیت با کمى تغییر، از حدیقه سنایى است؛(ر ک:حدیقه، ص 376)
9-
چو آمد روى مه رویم، که باشد من، که من باشم؟
چو هر خارى از او گل شد، چرا من با سمن باشم؟
(کلیات شمس، ج 3، ص 203)
که مصرع اول این بیت با اندکى تفاوت از سنایى است؛(ر ک:دیوان سنایى، ص 678).
10-
نىنى به از این باشد با دست وفا کردن
نىنى کم از این باید تقصیر و جفا کردن
(کلیات شمس، ج 4، ص 158)
که مصرع اول این بیت عینا از سنایى است؛(ر ک:دیوان سنایى، ص 705).
همچنین مولانا در مثنوى، ابیاتى از سنایى را شرح و بسط داده است که با آوردن یک یا چند بیت از سنایى به مبحثى عرفانى پرداخته و مفصلا آن را توضیح و تفسیر کرده است. 32
حکایات مکرر در مثنوى:
همچنین دور از فایده نیست اگر اشاره کنیم که برخى حکایات در مثنوى هست که دو بار به صورت کامل ذکر شدهاند، ولى هر بار نتایج مختلفى از آنها گرفته شده است؛این حکایات عبارتاند از:
1-حکایت باز و کمپیرزن(دفتر دوم و چهارم).
2-حکایت فرعون و هامان(دفتر چهارم در دو جا).
3-حکایت سگى که کور مىگرفت(دفتر دوم و پنجم).
4-حکایت تشنهاى که سنگ در آب مىانداخت(دفتر دوم و پنجم).
5-حکایت موش و اشتر(دفتر دوم و سوم).
6-حکایت شترى که کوههاى دور مىنگرید(دفتر سوم و چهارم).
7-حکایت هود(یا شیبان راعى)و خطى گرد رمه کشیدن او(دفتر اول و ششم).
این مختصرى بود از نشان دادن تأثرات مولانا از آثار سنایى و هماندیشى این دو عارف شاعر بزرگ عالم اسلام، و بیان شگردهاى گوناگون تأثیرپذیرى مولانا از آثار عرفانى سنایى غزنوى و بهرهگیرى از تفکرات و مضامین او.
پانوشتها:
(1)-مناقب العارفین، ج 1، ص 220.
(2)-دیوان سنایى، ص 51.
(3)-کلیات شمس، ج 2، ص 264.
(4)-ر ک:مناقب العارفین، ج 2، ص 740.
(5)-ر ک:پله پله تا ملاقات خدا، ص 239.
(6)-جهت اطلاع بیشتر ر ک:سرّ نى، ج 1، ص 248.
(7)-ر ک:مناقب العارفین، ج 2، ص 740.
(8)-ر ک:مثنوى، 6/1382، 1/1603، 3/4291، 1/1905، 4/2566، 1/3426.
(9)-مناقب العارفین، ج 1، ص 458.
(10)-همان، ص 220.
(11)-فیه ما فیه، ص 307.
(12)-مناقب العارفین، ج 1، ص 309.
(13)-پله پله تا ملاقات خدا، ص 88 و 208.
(14)-مناقب العارفین، ج 1، ص 222.
(15)-همان، ص 322؛جهت اطلاع بیشتر ر ک:پله پله تا ملاقات خدا، ص 330.
(16)-مناقب العارفین، ج 1، ص 322.
(17)-از جمله ر ک:روضات الجنان، ج 4، ص 198.
(18)-جهت اطلاع بیشتر، ر ک:رساله در تحقیق احوال و زندگانى مولانا جلال الدین، فروزانفر، ص 18.
(19)-مناقب العارفین، ج 1، ص 415.
(20)-کلیات شمس، ج 2، ص 264.
(21)-نقل از:مناقب العارفین، ج 1، ص 537.
(22)-کلیات شمس، ج 1، ص 55.
(23)-ر ک:مجالس سبعه، ص 73.
(24)-ر ک:ابتدانامه، ص 53-56.
(25)-فرهنگ بلاغى-ادبى، رادفر، ج 1، ص 291.
(26)-از جمله، ر ک:کلیات شمس، ج 1، صص 13 و 155 و 216؛ج 2، ص 231؛ج 3، ص 203 و...
(27)-مناقب العارفین، ج 2، ص 740.
(28)-همان، ج 1، ص 220.
(29)-ر ک:ماخذ قصص و تمثیلات مثنوى، صص 96، 15، 149، 73، 51 و 69.
(30)-تعلیقات حدیقه، ص 132.
(31)-ماخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 53.
(32)-از جمله مىتوان به موارد زیر رجوع کرد:مثنوى، ج 1، ص 108؛ج 3، ص 484؛ ج 3، ص 309؛ج 3، ص 314؛و...
منابع و ماخذ:
1-افلاکى، ش.، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجى، تهران، انتشارات دنیاى کتاب، چاپ سوم، 1375، (2 ج).
2-خوانسارى، م.، روضات الجنان، طبع ایران، چاپ سنگى، 1336 ق.
3-رادفر، ا.، فرهنگ بلاغى ادبى، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ اول، 1368، (2 ج).
4-رازى، ا.، تذکره هفت اقلیم، به تصحیح سید محمد رضا طاهرى(حسرت)، انتشارات سروش، تهران، چاپ اول، 1378، (3 ج).
5-زرینکوب، ع.، سرّ نى، انتشارات علمى، تهران، چاپ اول، 1364، (2 ج).
6-زرینکوب، ع.، پلّه پلّه تا ملاقات خدا، انتشارات علمى، تهران، چاپ نهم، 1375.
7-سنایى غزنوى، م.، دیوان سنایى، به تصحیح مدرس رضوى، انتشارات سنایى، تهران، چاپ سوم، 1364.
8-سنایى غزنوى، م.، حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، به تصحیح مدرس رضوى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1377.
9-فروزانفر، ب.، رساله در تحقیق احوال و زندگانى مولانا جلال الدین محمد، انتشارات زوار، تهران، چاپ چهارم، 1361.
10-فروزانفر، ب.، ماخذ قصص و تمثیلات مثنوى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ سوم، 1362.
11-مدرس رضوى، م.، تعلیقات حدیقه، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، چاپ اول، 1344.
12-مولوى، ج.، مثنوى معنوى، به تصحیح رینولد.ا.نیکلسون، به اهتمام دکتر نصر اللّه پورجوادى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ دوم، 1373، (4 ج).
13-مولوى، ج.، فیه ما فیه، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، 1362.
14-مولوى، ج.، کلیات شمس تبریزى، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ سوم، 1363، (10 ج).
15-مولوى، ج.، مجالس سبعه، به تصحیح دکتر فریدون ناقدبک، نشر جامى، تهران، چاپ اول، بىتا.